مرا دنبال کنید

جستجوگر

موسیقی

پیوندهای بیرونی

    تصویر : https://rozup.ir/view/3409411/MYPNG.png

    در سایت آپارات مباحث من و سهیل قاسمی در آپارات My Instagram My Instagram
نشر دهید - Share By

در آمدی بر جامعه شناسی سرمایه داری و لیبرالیزم اقتصادی در ایران و جامعۀ جهانی

 اقل العباد سعید کافی انارکی

اهمیّت اقتصاد در مطالعات و پژوهشهای جامعه شناختی تا بدانجا است که می توان آن را بعنوان مهم ترین متغیّر مستقل در کلیّۀ مناسبات اجتماعی و رکن اساسی جمیع فروع جامعه مانند، سیاست، ایدئولوژی، اخلاقیات و غیره به شمار آورد.

این روزها اخبار تلخ . متعددی از فساد اقتصادی از گوشه و کنار به گوش می رسد و عملکرد نظارتی یا قاهرۀ دستگاههای قضایی علیرغم دستگیری گاه و بی گاه برخی مدیران ارشد مانند اکبر طبری باز هم نتوانسته است تا مانع از پیدایش فساد های جدید در سازمان کشور باشد. صرف نظر از صحت یا عدم صحت افشاگری اخیر یکی از نمایندگان تبریز در مجلس در خصوص اهدای خودروی شاسی بلند از سوی وزیر در معرض استیضاح به 75 نماینده جهت لغو برکناری وی اما پوشیده نخواهد بود که در کمال تأسف؛ فساد در ایران امروز و بسیاری دیگر از کشورهای سرمایه داری دارای دامنه هایی عمیق  و پر قدرت است و مبارزه با آن نیازمند اتخاد یک نهضت و رویکرد عینی و علمی است. لذا پرداختن به یک بررسی تحلیلی و جامعه شناختی که مبتنی بر یک آسیب شناسی اجتماعی (Social Pathology) باشد در این مقاله در دستور کار قرار دارد. مقدمتاً لازم به ذکر است که نگارندۀ این سطور فارغ از هرگونه گرایش سیاسی و ایدئولوژیک با رعایت اصل بنیادین ((بی طرفی)) تا حد ممکن از ورود پیش داوری ها و ارزشهای ذهنی خویش به حوزه بحث علمی اجتناب و اصول عینّیت گرایی (Objectivity) را در دستور کار خود قرار داده است.

با این دیباچه موجز؛ آغاز بحث ما در این است که جامعه شناسان بزرگ و بنیانگذاران رهیافت های علمی جامعه شناسی، موافق با منطق و عقل سلیم انسانی اثبات کرده اند که در بستر یک اقتصاد سالم و عاری از فساد، جامعه ای سالم و پویا استوار خواهد شد1. بعبارت دیگر؛ بر یک زیر بنای خراب، سست و عاری از سلامت، هرگز رو بنایی مستحکم و قابل اعتماد ساخته نخواهد شد. امّا ترسیم طرح و ساختمان بسیار پیچیدۀ جامعه در مختصات و نموداری که اساس آن بر اقتصاد است؛ نیازمند نگارش دهها فصل، بخش و گفتار علمی است و در این مقال امکان بسط آن وجود ندارد. امّا با امعان نظر در چند مثال ساده می توان به اهمیّت وافر و زیر بنایی اقتصاد؛ بر کیفیّت روبنا و سرنوشت جوامع انسانی پی برد و دانست که بدون سامان یافتن بحر اقتصاد، سفینۀ جامعه در تلاطم طوفان و خروش غرایز انکار ناپذیری چون حرص و آز انسانی هرگز به ساحل سعادت، آرامش و رفاه جمعی نایل نخواهد شد.

                        

 نتایج و ثمرات پر مدعاترین دموکراسی های کاپیتالستیک غربی؛ گواه بر آن است که ((لیبرالیزم اقتصادی)) بسان یک عامل بیماری زا؛ نه تنها ارگانیزم جوامع سرمایه داری را معیوب کرده است بلکه رفته رفته فضایل و ارزش های ((اخلاقی- انسانی)) را به نفع سود و منفعت صاحبان قدرت و ثروت کمرنگ و ضد ارزشهای مادی و فرهنگی مبتنی بر رقابت را که عاری از هرگونه تعاون و نوع دوستی است؛ جایگزین فضایل و ارزش های راستین انسانی کرده است.

 در این جوامع؛ ضد ارزشهای مذکور به وجهی شتابنده در کُنه شخصیّت انسان و اجزای جوامع بشری رسوخ کرده اند و فضایل کلاسیک و غیر مادی انسانی؛ نظیر خود شناسی، کمال طلبی، قناعت، سخاوت، برادری، برابری، تعاون و طبیعت دوستی را کمرنگ و به جای آن ضد ارزشهای مادی نظیر؛ ثروت پرستی، اشرافی گرایی (Luxurism)، برند خواهی(Brand)، سلبریتیزم (Celebritism)، خود پرستی (Egoeism)، لذت جویی و روابط جنسی بی هنجار مانند همجنسگرایی، روابط جنسی گروهی و غیره را رفته رفته از طریق قدرت رسانه ای خود در سطوح و طبقات مختلف جامع تحت استیلای هجمۀ فرهنگی سرمایه داری و به طور خاص میان جوانان؛ نهادینه می کنند. بعبارت دیگر در نظام سرمایه داری، ضد ارزش های فوق سبب تقویت شدید عطش برای تمتع و بهره هرچه بیشتر افراد از لذات مادی شده و بدین واسطه؛ رقابتهای اقتصادی را در کلیۀ سطوح خرد و کلان جامعه تشدید می کند. در این اتمسفر شدیداً بیماری زا که برخاسته از مقتضای ذات نظام اقتصاد آزاد است؛ به صورت مستقیم و غیر مستقیم هر روز به انسان در نهادهای مهمی چون خانواده، مدرسه و رسانه تلقین داده می شود که یگانه راه رستگاری و سعادت به دست آوردن ثروت و رسیدن به ثروت طبقات اشرافی جامعه است و داشتن هرگونه کرامت و فضیلت اجتماعی؛ بدون داشتن ثروت بی معنا است. بر این پایه؛ رویکرد فوق در نهایت موجبات افزایش فاحش مصرف گرایی و صعود خط نمودار سود بنگاههای اقتصادی و انباشت هرچه بیشتر سرمایه برای صاحبان ثروت را فراهم می آورد، جامعه را به شدت طبقاتی می کند و مردم را در یک شبه جنگ مستور رقابتی یا یک تنازع کاپیتالستیک؛ برای بقا و رقابت بر سر تصاحب منابع بیشتر درگیر می نماید.

توضیح ساز و کار ایجاد ثروت و کیفیّت توزیع آن در اقتصاد سرمایه داری از حوصله این مقالت خارج است و فیلسوفان و اقتصاد دانان به تفصیل در باب آن سخن گفته اند. اما آنچه را که در این مقام اشارتش ضرورت دارد آن است که تاکنون نه تنها وعده های واهی طرفداران و اندیشه پردازان لیبرالیزم اقتصادی هرگز محقق نشده، بلکه تاریخ به مرحلۀ پایان کارزار و جنگ تمدّن ها نرسیده و ثابت شده است که بهشت لبریز از نعمت و فراوانی کاپیتالیزم که همگان در آن فرصت های برابر در بهره از مواهب را داشته باشند؛ چیزی بیش از یک ادعای کاملاً غیر علمی، تحقق ناپذیر و کذب نیست.

مردم در جوامع سرمایه داری؛ نیروی کار خود را به بهایی اندک می فروشند تا صاحبان قدرت و ثروت بر جاه و جلال خویش بی افزایند. ضد ارزشهای فوق؛ فرصت تأمل در کار جهان را از آدمیان سلب کرده و آنان را به حالی وا می دارد که عمری بکوشند تا در راه تأمین نیازهای اساسی خود مانند مسکن، بهداشت و درمان و غیره، توفیقی نسبی به دست آورند.

 این ضد ارزشهای نهادینه شده؛ کسب دانش و معرفت یا آموختن فنون را به انگیزه ای برای به دست آوردن پول بدل می کنند و بر خلاف روزگاران گذشته که علم؛ اسباب کمال، جهان بینی و خود شناسی آدمی بود و ابواب و اطراف گوناگون عالم را در مطمح نظر دانشمند فتح و گشایش می بخشید و مرد دانشمند را به علّامه ای جامع الطراف و فرزانه مبدّل می کرد (Multi disciplinary educations )، امروزه کاملاً تک بُعدی (Unidisciplinary) و تجاری شده و غالباً فرد عالم؛ تنها و تنها در حوزه دانش خود صاحبنظر و با سایر معارف انسانی و تاریخی بیگانه است و بعنوان مثال تنها ممکن است در کنار دانش مهندسی ساختمان، اندک تخصصی نیز در شناخت بازیکنان مشهور فلان تیم ورزشی یا تعداد جوایز اسکار فلان فیلمساز هالیودی داشته باشد.

ارزش (Social Values) در جامعه شناسی به آن دسته از اهداف و مقاصد غایی و پر اهمیت  اطلاق می شود که ابنای خردمند جامعه برای صلاح و سعادت جمعی به وجهی اجتماعی آنها را پایه گذاری کرده و عمومی سازی می نمایند. در علم جامعه شناسی؛ ارزش ها همواره جنبه ای عمومی داشته اند؛ بدین معنا که منافع ناشی از اجرای آنها باید منافع و مصالحی متعلّق به کلیّت جامعه باشد و  این ارزشها تنها منفعت اجزای منفرد را تأمین و تضمین نمی کنند. بر این اساس ارزش های عینی؛ منافع جامعه را تأمین می نمایند و وقتی منافع کل محقّق باشد به طریق اولی منافع اجزای منفرد نیز در بطن کلیّت جامعه، متجلّی و محقق خواهد شد. امّا عکس این قضیه به لحاظ منطقی (Logical Process) نه تنها به هیچ وجه منطبق با مصالح عمومی جامعه نخواهد بود بلکه بر ضد و در تعارض با آن قرار خواهد داشت. یعنی ارزشی که تنها تضمین کنندۀ منفعت متعلق به یک جزء منفرد در جامعه باشد الزاماً تأمین کنند منافع کلّی ارگانیزم یا سیستم اجتماعی نخواهد بود و این ارزش اگر نسبت به آن جزئی واحد؛ یک ارزش عینی باشد امّا در برابر کلّیت جامعه و منافع عمومی؛ یک ((ضد ارزش عینی)) به شمار می آید.

یکی از بزرگترین معایب انکار ناپذیر نظام اقتصاد آزاد که گریبان گیر جهان معاصر گردیده این است که ضد ارزشهای فردی را بر ارزشهای جمعی؛ تفوّق می بخشد و تأمین منافع بنیادین طبقات صاحب ثروت و سرمایه را در گسترش ضد ارزشها می بیند. هر روز بیش از پیش؛ ضد ارزش های مذکور کودکان و جوانان ما را فریفتۀ خود می سازند و الگوهایی کاذب و عاری از فضیلت های عینی را به ایشان تحمیل می کنند. فرضاً یک سلبریتی با اتوموبیل و خانه ای لاکچری در شمال شهر یا یک ورزشکار جوان را با میلیاردها سرمایه را به جای بزرگان و مشاهیر علمی و ادبی برای مخاطب نوجوان به الگو مبدّل می نمایند. اخیراً یک مطالعه آماری در سطح مدارس و دانشگاهها نشان داده است که 75 درصد از دانش آموزان و دانشجویان الگوهای خود برای فردا را از میان بازیکنان فوتبال، سلبریتی های سینما و اشخاص ثروتمند و مشهور انتخاب می کنند و هدف از ادامه تحصیل را داشتن یک شغل مطلوب و پولساز در فردا می دانند.

در چنین شرایطی رفته رفته فاصله طبقات اجتماعی از یکدیگر زیاد تر شده و به صورت گسترده روز به روز از ارزش فضایل راستین معنوی کاسته می شود و نوجوانان و جوانان تنها در صدد عیش و تنعّم هر چه بیشتر  فردی از لذّات مادی بر می آیند. اما پرسش اینجا است که آیا در سیاره زمین برای میلیاردها نفری که چنین اهدافی را در سر می پرورانند؛ امکانات و منابع طبیعی موجود می باشد و هرکس به سهولت می تواند با کمی تلاش از طرق مشروع بدین غایت مادی نایل آید؟.

به شهادت اوضاع حاکم بر کشور ما و سایر جوامع مبتنی بر نظام اقتصاد آزاد؛ روح لجام گسیختۀ سود و منفعت شخصی؛ رفته رفته تمام مقولات فرهنگی، ورزشی، آموزشی و اجتماعی را تسخیر می نماید و رسالت های غایی و معنوی آنها را با ضرورت کسب سود و منفعت بیشتر در میدان تنازع بقأ اقتصادی عوض می کند. ایران معاصر در فاصله بین دهه های 60 تا 90 دچار یک استحاله و تغییر بنیادین در رویکردهای فردی و جمعی می شود و سیستم اجتماعی و اقتصادی کشور با پایان جنگ و حرکت دولت سازندگی در مسیر نظام اقتصاد آزاد، در مدت زمانی نسبتاً کوتاه، جامعۀ رستگار طلب و معنوی ما را به اجتماعی دنیا خواه و مادی بدل می نماید.

در سوی دیگر دنیا؛ سرمایه داری جهانی با اشاعۀ دائمی ضد ارزشهای ثروت افزای خود؛ بی رحمانه بن مایه های تاریخی و فرهنگی تمدّن ها را از بیخ و ریشه بر می کند و با سوار شدن بر موج  فرایند قهری جهانی شدن (Globalisation)  بر تار و پود شبکه های مهار ناپذیر ارتباطات جهانی و رسانه های ارتباط جمعی تسلط یافته و ضد ارزش های فردگرایانه و بیماری زای خود را بر اصالت حیات بخش و انکار ناپذیر اجتماع، غالب می کند.

هر روز برندهایی کاذب با اصالت هایی موهوم بر مردمان نازل می شوند. کارمندی دسترنج یک ماه خود را به فرزند افسرده خویش می بخشد تا با آن کفشی مارک دار بخرد و در بین دوستان و همسالانش احساس شرم نکند. در سینما، ورزشگاه و رادیو تلوزیون؛ پیام های بازرگانی میلیاردها میلیارد درآمد برای بازرگانان عمده ایجاد می کند و تولید کنندگان خرده از جهت گرانی تبلیغات، مجالی برای رقابت و توسعه نیافته و در نهایت از عرصه جولان بزرگان با ورشکستگی و توقف، محو می شوند. یک ماه رنگ زرد بر جامه های فاخر می درخشد و ماه دیگر رنگ سیاه بر البسه ظاهر می شود و جوانی که صاحب لباس زرد  است شرم می کند تا تن شریف اش را با جامه ای که از مُد افتاده بپوشاند. باز هم ملالت خاطر و پریشانی و در نهایت والدینی که از نثار جان برای شادمانی و سعادت فرزند دریغ نمی کنند و ماحصل دسترنج خویش را در میدان ایثار برای خریدن لباس منطبق با مُد روز به فرزندان خویش می بخشند. در اینجا حقیقت سادۀ ماجرا این است که دیگران کار می کنند، مشقت می بینند و اندک درآمد خود را قطره قطره وارد دریای ثروت بی کران صاحبات وسایل تولید و مبلّغان ضدّ ارزشها می نمایند.

در ضد ارزشهایی نظیر برندیزم، فشنیزم، سلبریتیزم و غیره، هیچ تعرفه ای مبتنی بر عقلانیّت، انصاف و عدالت وجود ندارد. بعبارت دیگر بهای راستین مربوط به مظاهر آنها؛ بسیار کمتر و قلیل تر از بهای کاذب ایشان است. بعنوان مثال؛ قیمت مواد اولیه، کار و هزینه تولید یک پیراهن صاحب برند صدها و چه بسا هزاران بار کمتر از قیمت عرضۀ آن در بازار است. بعبارت دیگر اگر جمیع هزینه های تولید این کالا برای صاحب برند فرضاً 10 واحد پول باشد؛ در بازار به قیمت 200 واحد پول عرضه خواهد شد و دلالان و کسبۀ نیز بر 200 واحد فوق دهها واحد اضافه می کنند و در نهایت این مصرف کنندۀ مطلقاً متضرّر و مغبون کالا است که در این سیستم معیوب؛ استثمار می شود و دسترنج خویش را در خرید کالایی هدر می دهد که قیمت حقیقی آن بسیار کمتر بهای کاذب آن در بازار است.

در مثالی دیگر؛ صاحبان سرمایه با ایجاد ضد ارزشهایی کاپیتالیستیک؛ سپید را در مادرید، رنگ بنفش را در بارسلون و سبز و نارنجی را در پایتختی دیگر برجسته می کنند، دِربی می سازند و با آگاهی از وجود غریزۀ کامیونیتی طلب در انسان (Instinct of Community) جوانان را به طرفداران دو رنگ موهوم تقسیم می کنند. ایشان با بهره از قدرت رسانه ای از بام تا شام بر کشمکش و تنازع واهی میان این دو رنگ دامن می زنند و ورزش را که در میدان سنت ها؛ عامل تذهیب نفس، تقویّت جوانمردی و گسترش فرهنگ پهلوانی بود؛ در کارزار سرمایه داری به ابزاری جهت اکتساب ثروت های هنگفت بدل کرده و عرف کاپیتالیستیک و بر آمده از ضد ارزش ها را در آن به سمتی می برند که در زمان یک مسابقه فوتبال، ناگهان دهها هزار نفر در یک استادیوم ورزشی به صورت همزمان در سرودهای دسته جمعی؛ بدترین و رکیک ترین الفاظ را نسبت به صاحبان لباس سپید یا سیاه تیم مقابل به کار می برند و به طرفداران و اعضای حریف توهین های بسیار زشت و ناروایی را روا می دارند. به همین ترتیب میلیونها نفر در پشت صفحه تلویزیونها به همین وجه نامعقولانه از رنگی طرفداری می کنند و به رنگ دیگر دشنام می دهند و در اینجا پوشیده نخواهد بود که هیچیک از ایشان قادر نیست تا دلیل موجه و عقلانی را برای وجود این حب و بغض شدید در خود ارایه نماید.

امّا حقیقت علمی و اثبات پذیر؛ چیزی جز این نیست که هوادار، فریفتۀ ضد ارزش های هدفمندی است که با ایجاد اجتماعات ضد ارزشی (Communities by anti objective social values)  نادانسته و نا خواسته به ابزاری برای انباشت سرمایه و ساختن پول برای مدیران رنگ های پر رمز و راز بدل می گردد. سرمایه داری جهانی با تولید و گسترش ضد ارزشهای به شدّت مسموم خود آنها را در جای جای مناسبات اجتماعی چون افیون بسط می دهد و انسان ها را از رهگذار تحمیل فرمولهای بسیار ناعادلانه و ماکیاولیستی خود، تبدیل به بردگان صاحبان ثروت می کند. بر این پایه می توان ثابت کرد که حتی؛ شعار لغو و بی اساس ((ممنوعیّت برده داری در تمدن انسان مدرن)) در منظر چشم جامعه شناسان تیز بین بیشتر یک لطیفه ای واهی است تا حقیقتی مسلم و بی چون چرا. زیرا در جامعه جهانی تحت سیطرۀ نظام سرمایه داری؛  طبقات صاحب قدرت و ثروت در سطحی جهانی؛ حاصل دسترنج کارگران و کارمندان و پیشه وران را با بسط ضد ارزشهای کاپیتالیستیک به یغما می برند و انسان بی پناهی را که از تأمین اساسی ترین نیازهای خود نظیر مسکن، پوشاک، غذا، سلامت و غیره درمانده؛ در اکراه و اجباری گریز ناپذیر؛ وادار به فروختن نیروی کار خود به سرمایه داران می کنند و در نهایت دوباره در یک سیکل معیوب و ناشی از مکانیزم اجتماعی ضد ارزش ها؛ دسترنج ایشان را به وجهی قهری با ترویج مفاهیمی نظیر برندیزم از ایشان باز می ستانند.

اگر در دوران آزادی برده داری؛ یک انسان دربند، بعنوان برده برای همیشه فروخته می شد امّا یک انسان شبه آزاد در دوران معاصر مجبور است تا برای بقای خود و خانواده اش در راه تأمین مهمترین نیازهای اساسی؛ خود و نیروی کارش را هر روز و هر ساعت بفروشد تا شاید پس از سالها مشقت و تلاش همراه با قناعت و بردباری بتواند خانه ای محقّر در نواحی میانی شهر را خریداری نماید و  خود را از بلای خانمانسوز منازل استیجاری رهایی بخشد. در دوران گذشته برای  یک برده همواره رجای واثق و امید رهایی و آزادی از قید مالکیّت ارباب کرم در دل بود و با از میان رفتن کلیۀ روابط مالکیّتی بین او و مولایش، وی برای همیشه آزاد می شد. امّا آزادی مردم تحت استیلای افیون های ضد ارزشی برخاسته از  ساز و کارهای سازمان یافتۀ نظام سرمایه داری هرگز میسر نخواهد بود. نیروی محرک تولید در جامعۀ سرمایه داری ((سود جویی)) است و هدف غایی صاحبان قدرت و ثروت، هرگز تعاون اجتماعی و خدمت به جامعه یا بشریّت نیست، بلکه ایشان در پی آن هستند تا هر چه بیشتر از بحر مناسبات اجتماعی سود و گوهر منفعت فردی خویش را صید نمایند.

همچنانکه چندی قبل در دموکراسی لیبرال و پر داعیۀ فرانسه؛ معترضان جلیقه زرد و عدالت خواه در فرجامی تلخ با دادن کشتگان و زخمیان فراوان، بدون هیچ دست آوردی، شبیه به اسلاف خود در جنبش وال استریت آمریکا سرانجام تسلیم شده و برای اجتناب از زندان یا درماندگی مالی دوباره به بردگی مدرن کاپیتالیستیک بازگشتند؛ امروز یک وجدان بیدار به نیکی می داند که در نظم سرمایه داری، اکثریّت مردم مجبور هستند تا برای زنده ماندن و تأمین معاش در خدمت سرمایه داران بی شفقت؛ به کنج نشسته، صمّ بُکم کار کنند و هرگز به صورت جدی حق اظهار نظر و بیان یک انتقاد بنیادی در مورد شرایط ناعادلانۀ جامعه و نابرابری ها را ندارند چرا که برای ایشان تنها دو گزینه اصلی وجود دارد؛ کار یا گرسنگی.

کارمندان و کارگران و طبقات متوسط در یک جامعه سرمایه داری مجبور هستند برای تأمین نیازهای اساسی خود کار کرده و با نفوذ ضد ارزشهای مبلّغ زندگانی لاکچری؛ پس از سالها تلاش و پس انداز؛ فرضاً مسکنی چند ده متری را بر روی تراکم آسمان به بهای بسیار گزاف میلیاردها واحد پول، خریداری نمایند. پیش از این گفته شد که قیمت راستین مصالح و کار مربوط به ساخت کالاهایی نظیر این خانه های بتونی؛ دهها و چه بسا صدها بار کمتر از بهای کاذب آن در بازار است. صاحب سرمایه و تولید کنندۀ این کالای اساسی (مسکن) هزینه ای را در فرمول های پول ساز و ضد ارزشی سرمایه داری وارد کرده و پس از چند ماه در شرایطی که هیچیک از کارگران و تأمین کنندگان مصالح و مواد اولیه این کالا از منفعت سرشار و هزار برابری ساختمان بلند و اشرافی فرد دارنده سرمایه اولیه بهرمند نمی شود، سرمایه دار با فروش  مشتی از آسمان، چوپ، آهن، گچ و سیمان؛ میلیاردها سود به دست می آورد و سرمایه اولیۀ او به وجهی تصاعدی افزایش می یابد.

 این پول از فروش تفکیکی واحد های برج به صدها برابر بیش از ارزش واقعی حاصل می شود امّا چون نیک بنگری در خوشبینانه ترین حالت منبع و منشأ آن؛ ماحصل مشقّت و پس انداز دسترنج سالها کار و کوشش مردمی است که توانسته اند برای خرید یک واحد از دهها واحد این برج پس از سالها کار و پس انداز با اخذ تسهیلات ظالمانۀ بانکی سرانجام توفیقی بزرگ را به دست آورند و یکی از اصلی ترین نیازهای انسانی یعنی خانه و کاشانه را بر خود و خانواده تأمین نمایند. البته حالت بدبینانه تر آن است که آنها از طریق ثمرات برآمده از ضد ارزش های سرمایه داری در جوانی توانسته اند توفیق زندگانی در یک برج اشرافی در شمال شهر را بیابند و میلیاردها تومان پول ثمن معامله را در جنگ های مستور اقتصادی با بهره از ضد ارزشهای بنگاههای اقتصادی به دست آورند و در واقع دسترنج طبقات محروم و رنج دیده را در اجرای فرمولیزاسیون رقابتی لیبرالیزم اقتصادی به چنگ آورده  و با کمترین تلاش بیشترین نتیجه را عاید خود سازند و در یک شب رهی صد ساله را سپری نمایند.

امّا جامعه شناس کنکاش گر؛ باز هم عمیق تر در واقعۀ آبستن سلول سرمایۀ نخستین از اسپرم ضد ارزشهای کاپیتالیستیک می نگرد و از دوران جنینی تا تولد، بلوغ، شکوفایی و فرجام نهایی موجودی اعتباری به نام ((سرمایه)) را در مختصات اجتماعی زمانی و مکانی آن تعقیب و ترسیم می نماید. این روند را در مورد هر سرمایه گذاری مالی، می توان به دقت رصد کرد و با گردآوری داده ها و اطلاعات عینی؛ نسبت به ترسیم نمودار سرنوشت سرمایۀ نخستین در مختصات مربوطه اقدام نمود.

هرچند توضیح جزئی و مورد به مورد ((لقاح سرمایۀ اولیه از ضد ارزشهای کاپیتالیستیک)) و ترسیم نمودارهای صعودی یا نزولی آن در بستر بازار آزاد و سیستم لیبرالیزم اقتصادی؛ امری مستقل از موضوع این مقاله و بسیار مفصل و غامض می باشد امّا در یک نگاه کلّی از مطمح نظر پوشیده نخواهد بود که سلول کوچک نخستین، در صورت آمیزش با ضد ارزشهای مستحکمی نظیر بهای کاذب و ناراستین ساختمان و برج؛ به ناگاه تبدیل به یک قول مهارناپذیر اقتصادی و تجمع سرمایه ای کلان در دست سرمایه گذاران نخستین شده و ایشان نه تنها رفته رفته بانک های جهان سوم را لایق و صالح سپردن سرمایه کلان خود نمی دانند بلکه خاک و سرزمین مبدأ سرمایه را نیز برای اقامت و ادامۀ سکنی بر خود کوچک و نا امن می پندارند. در نتیجه ماحصل سالیان دراز تلاش و مجاهدت شغلی مردم طبقات فقیر و متوسط؛ قطره قطره از هر واحد برج شمالی تمثیلی ما در دست صاحب سرمایۀ نخستین جمع شده او را صاحب دریایی از ثروت ناشی از فروش ناعادلانۀ چوب و آهن و خاک و آسمان می نماید. در ایران کالای تولید شده توسط او ( آپارتمان) یک کالای قابل صدور و فروش در بازار جهانی هم نیست تا برای کشور و جامعه فواید ارزی و اقتصادی به همراه داشته باشد. بلکه پس از خروج سرمایه هنگفت سرمایه گذار نخستین از کشور، ماحصل دسترنج و مشقت طبقات ضعیف جامعه روی هم انباشته شده و یکباره به دایره اقتصاد غرب و بانکهای اروپا و آمریکا انتقال می یابد. بنابراین ضد ارزشهای فوق از منظر سیاسی نیز مغایر با منافع ملی و حیاتی جوامع در حال توسعه به شمار می آیند و سرمایه های حقیقی و مشروع تولید شده توسط مردمان جهان سوم را با یک کنترل رندانۀ فرهنگی و اقتصادی، در پشت پرده های تاریک سرمایه داری؛ در جوامع مبدأ بر باد داده و در مقاصد باختری انباشته می کنند و هر روز بر توان و قدرت جهان اول در برابر جهان سوم می افزایند. 

عطف نظر به مقالت متأخر نگارندۀ این سطور در روزنامۀ اطلاعات مورخ نوزدهم اَمرداد سال 1398 تحت عنوان ((شیوع ترامپیسم از منظر اصول جامعه شناختی در جامعه جهانی))  در آنجا اثبات گردید که جهان در بیراهۀ نظم نابهنجار و ویرانگر نظام کاپیتالیزم؛ روی به سوی ناکجا آباد دارد و خودپرستی فطری در صاحبان قدرت و سرمایه، همچنین حرص و آز پایان ناپذیر نهفته در طبیعت انسان، بشریّت را در جنگ ویرانگر و ناجوانمردانه ای به نام ((نبرد منافع متضاد)) در سطوح خرد و کلان اجتماعی درگیر کرده است.

 در دیگر اطراف و اکناف عالم نیز اوضاع اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بر یک زیر بنای بی فتوت لیبرال و سود پرست استوار شده و اگر در صور و اشکال واهی اندک تفاوتی در توسعه جوامع تحت سیطرۀ کاپیتالیزم وجود دارد امّا در ماهیّت و روح حاکم بر همبستگی اجتماعی ایشان اثری از تعالی و توسعه یک مدنیّت انسان مدار و عدالت خواه دیده نمی شود و با یک مطالعۀ سیستماتیک به سهولت از فرمولهای اقتصادی استثماری که در ارگانیزم های پیچیدۀ اجتماعی؛ کلیّت جامعه را به ابزار و کارخانۀ ثروت سازی برای یک اقلیّت محض بدل کرده و کلیّۀ ارگان های اصلی و فرعی و حتی قوانین را در چهارچوب این فرمول ها به استخدام منافع خویش درآورده اند کاشف بعمل می آید.

 بر این پایه پوشیده نخواهد بود که دونالد ترامپ در ایالات متحده به پشتوانۀ قدرت پول و سرمایه شخصی خویش، بر تمام رقیبان خود در عرصه انتخابات غالب می شود و علیرغم داشتن کارنامه ای تهی از سوابق سیاسی، با اوراق و اسناد مربوط به رسوایی های جنسی و اخلاقی در دوران تصدی بر روسپی خانه های اشرافی، تنها با قدرت سرمایه بر موج نا آگاهی سیاسی اکثریّت مردم ضدارزش زدۀ کشورش سوار می شود و به کاخ سفید راه می یابد. در دموکراسی انگلستان نیز به همین ترتیب نخست وزیری ترامپ گرا به مسند قدرت دست می یابد. بریتانیا سرزمینی است که امروز در مسیر فروپاشی اتحادیه اروپا و دستاوردهای تاریخی تمدن این قاره جهد می کند و اکثریّت مردم این کشور به اتحاد، همبستگی، تعاون و روح صلح در رفراندوم بریگزیت رأی منفی داده و سرانجام ارادۀ دموکراتیک در این کشور به ترامپ ثانی؛ بورس جانسون منتهی می شود. وضعیت در برزیل، فرانسه، هندوستان، روسیه، کره و از شرق تا غرب جهان نیز چیزی بهتر از این نیست و ضد ارزشهای سرمایه داری همچون افیون حتی حزب حاکم چین و میلیاردها نفر مردم رنجبر این کشور را به بردگان صاحبان ثروت و کارتل های بزرگ اقتصاد غرب تبدیل کرده اند.

با امعان نظر در نتایج و ثمرات نظام سرمایی داری و با بررسی بی طرفانه آمارها و اعداد و ارقام مرتبط با امور اقتصادی و اجتماعی در کشورهایی که لیبرالیزم اقتصادی اساس سازمان مالی آنها را تشکیل داده است پوشیده نمی ماند که این نظام در سامان بخشیدن به احوال جامعه و تأمین نیازهای اساسی مردم درمانده است و جامعه را به عرصه یک نبرد مستور اقتصادی یا جنگ همه علیه همه تبدیل کرده است.

مثالها و توضیحات فوق؛ اجمالی مختصر و پراکنده از معایب و ناکارآمدی سیستم لیبرالیزم اقتصادی است که تقریباً در تمام جهان رخنه کرده و بسان یک عامل بیماری زا؛ تمدن و روند توسعه و کمال مدنیّت انسانی را در جنبه های مهمی چون عدالت، برابری و رفاه دچار توقف یا حتی حرکت قهقرایی به گذشته نموده است. امروزه جای تردیدی باقی نیست که ساز و کارهای نظام اقتصاد آزاد کلیّۀ ارکان اصلی و فرعی جامعه را به عنوان ابزاری برای رسیدن به سود و انباشت سرمایه برای صاحبان ثروت بدل کرده و دولت ها و نظامات حقوقی را نیز بعنوان کارگزاران حامی وضع موجود (Status Quo) و نگاهبان نظم ناعادلانه و بی فتوّت جهانی مبدّل کرده است. محیط زیست در اثر تمتّع بی قاعده از طبیعت و ایجاد بی رویۀ گازهای گلخانه ای در معرض خطرات بسیار جدی قرار دارد. سالها است که دانشمندان به وجه مستمر از خطرات گرمایش زمین و در هم ریختگی نظم اکو سیستم طبیعت در اثر فعالیت های صنعتی و تجاری آدمیان خبر می دهند و ما را از ناتوانی سیارۀ زمین در تحمّل بار تأمین نیازهای میلیاردها نفر انسان بر حذر می دارند امّا به جز چند توافق نامّۀ بین المللی ساده هنوز اقدام چشم گیر و مؤثری در راستای نجات طبیعت از سوی دولت ها به انجام نرسیده و منافع ملی آنها از جنبه های اقتصادی، تجاری و ایدئولوژیک مانع از آن می آید تا بتوانند در مقابل روند پر سرعت تخریب زیست بوم توسط انسان به یک اجماع عام و اقدام مشترک مؤثر قائل آیند. در این میان عجیب نیست که دونالد ترامپ به محض رسیدن به کاخ سفید از توافق نامه آب هوایی پاریس (UNFCCC) خارج می شود و منافع مالی کارتل های اقتصادی کشورش را بر منافع مشترک بشری و نجات محیط زیست اولی می داند.

از نظر علمی امروز به اثبات رسیده است که در نظام سرمایه داری ((ضد ارزشها)) نه تنها بر سلوک و رویکرد اجزا در سطوح خُرد  مسلط هستند بلکه در وجوه کلان و به صورت سیستماتیک بر سازمان عمومی جامعه و دولت نیز مسلط و همه عناصر اجتماعی را در جهت ایجاد سود بیشتر و انباشت سرمایه به صورت سازمان یافته بسیج می کنند و با امعان نظر در جمیع توضیحات فوق الذکر؛ جهانی را به ابزار و کارخانۀ ثروت سازی و انباشت سرمایه برای اقلیّت صاحب ثروت بدل می کنند. امّا پرسش اینجا است که آیا علم و جامعه شناسی نوین راه کاری برای گذار از این وضعیت اسف بار و سامان دادن به احوال پریشان عالم دارد؟.

پاسخ بسی روشن است. طبیب علم مسیحا دم است و مشفق لیک؛ منافع صاحبان ثروت و قدرت در مغایرت مطلق با اصول علمی و نقض ناپذیر علم جامعه شناسی است. به گواهی سازمان های بین المللی دولتی و غیر دولتی ذیصلاح در جهان به اندازه رفاه نسبی تمام مردم امکانات و ثروت وجود دارد و برای تأمین معاش، غذا و مسکن همۀ ساکنان زمین مواد و مصالح اولیۀ مهیا است. امّا در دنیای معاصر مراجعی معتبر اعلام کرده اند که در جهان امروز؛ دارایی هشت نفر از صاحبان قدرت و ثروت به اندازه دارایی های نیمی از مردم محروم جهان است 2. بعبارت دیگر هشت نفر در جهان به اندازه چهار میلیارد نفر دیگر ثروت دارند و نفوذ و لابی این عدۀ معدود در عمق سازمان اقتدار جامعۀ جهانی تا بدانجا است که بسیاری معتقدند ترسیم سیاست های کلی جهان و معادلات سیاسی و اقتصادی توسط اندیشکده های وابسته به این گروه در راستای حفظ وضع موجود و افزایش ثروت ایشان انجام می شود. بر این اساس رهیافت ایشان با تسلط بر قدرت رسانه ای حرکت در مسیر عادی جلوه دادن نابسامانی ها و بی عدالتی های جهان و تلقین غلط به اجتناب ناپذیر بودن آنها است و در این مسیر مهمترین عامل حفظ وضع موجود؛ تقدیس و صیانت از اصول ناعادلانۀ لیبرالیزم اقتصادی در سطح جهان و اشاعۀ مکتب ((دولت ژاندارم)) به جای ((مکتب دولت رفاه)) است. در تفکر اندیشمندان پیرو دولت کوچک و ژاندارم؛ فقر و محرومیّت نتیجه بی لیاقتی، تن پروری و بی عرضگی افراد در مقابل همت بلند و کار آفرین صاحبان ثروت است و ارگانیزم اجتماعی بدون وجود طبقات پایین قابلیّت حفظ دایمی خود را از دست می دهد.

در مکتب ایشان دولت ژاندارم؛ دارای حاکمیّتی مضیّق و کوچک است که تنها رسالت آن حفظ نظم موجود از طریق قوای عمومی است. جامعه شناسان اثبات کرده اند که قوانین و مقررات و به طور کلّی نظامات حقوقی در نظام های تحت استیلای نظام اقتصاد آزاد، قوانین و مقرراتی همسو با نظم موجود و حافظ ثروت صاحبان سرمایه های کلان خواهند بود و یک جامعه سرمایه داری؛ دارای یک نظام حقوقی کاپیتالیستیک (یعنی حامی حقوق صاحبان ثروت) است 4. بنابراین سرمایه داری جهانی ترجیح می دهد تا دولتها را از طریق تلقین ضد ارزشهای کاذب خویش تبدیل به حکومت هایی نماید که یگانه رسالت آنها ارایۀ خدمات ژاندارمری به جامعه باشد و در مقابل رفاه، سعادت، عدالت و توزیع عادلانه مواهب، ثروت ها و امکانات کشور در بین مردم دخالت چندانی را برای خود متصوّر نباشد.

در واقع این ضد ارزش ها هستند که از بام تا شام؛ ضرورت کوچک شدن دولت و رها شدن مردم از حیطۀ اقتدار اجرایی دولت را به عنوان ((یک ضد ارزش)) تبلیغ و ترویج می کنند و با استفادۀ ابزاری از مفاهیمی نظیری آزادی یا لبیرالیزم اقتصادی بیان می دارند که یکی از حقوق طبیعی انسان آزادی در کسب و کار و تجارت و آزادی در مالکیّت خصوصی است و دولتها نباید مانع آزادی انسان در بهره برداری از مواهب زندگی مادی باشند. دولت موظف به خصوصی سازی خدمات است و افراد و شرکتهای خصوصی در بستری رقابتی وظایف و تکالیف دولت را به نیابت از او با انگیزه کسب سود بیشتر به انجام می رسانند و رقابت عامل تعدیل کننده قیمت ها و بالا برنده کیفیّت خدمات بخش خصوصی است.

در مقابل جامعه شناسی علمی و تجربۀ تاریخی ثابت می کند که این تفکر از پایه خطا است و اعضای جامعه را درگیر تنازع برای سود و ثروت کلان تر می نماید و سرانجام با طبقاتی شدن شدید جامعه؛ اسباب عدم توزیع عادلانه ثروت ها، امکانات و فرصت ها را ایجاد کرده و انسان را تبدیل به موجودی بی رحم و بی شفقت در جنگ تصاحب ثروت بیشتر می نماید. توضیح چگونگی و اثبات این داعیه صرف نظر از شرایط اقتصادی حاکم بر جهان ما که خود گواهی بر اصالت آن است؛ نیازمند تقریر مقاله و پژوهشی مستقل از این نوشتار است اما به ایجاز می توان گفت که صرف نظر از مهندسی هوشمندانۀ سردمداران لیبرالیزم اقتصادی غربی به شرح مطالب قبلی، غرایض فطری انکار ناپذیر در انسان چون حرص و آز و طمع و خودخواهی در طول تاریخی طویل؛ سبب شده است که در روند انتخاب طبیعی (Natural Selection) ژن های خود خواه و و حریص بیشتر از ژن های فداکار و با گذشت (Altruistic Gens) باقی مانده و خود را تکثیر نمایند و حرص و آز به عنوان غرایزی طبیعی در جهت بقأ انسب؛ انسان امروز را در نظام اقتصاد آزاد به تنازعی اجتماعی برای کسب ثروت و قدرت بیشتر ترغیب می کنند.

در اقتصاد آزاد دولت تنها با ترسیم حدود و ثغور قانونی فقط از نظم حاکم بر روابط آزاد تجاری حمایت کرده و قوای کشوری و لشکری را در راه حفاظت از این نظم معیوب به کار می بندد. پیروان و مبلغان این رویکرد؛ دهه ها است که در انتظار بهشت موعد لیبرالیزم اقتصادی نشسته اند اما نه تنها این مهم هرگز بر ایشان محقق نشد و یک بهشت عمومی، پر نعمت و عام الشمول برای همه مردم جهان ظهور نیافت، بلکه اکثریّت غالب مردم جهان روز به روز فقیرتر، محرومتر و تحت استثمار طبقات صاحب ثروت و سرمایه قرار گرفتند و عرصه زندگی بر آدمیان تبدیل به دوزخی سوزان و پر مشقّت شد. در این راستا اما دولت و جمیع قوای حاکمه  اش به ناچار؛ ژاندارم و حافظ یک نظم پریشان و عاری از عدالت می شود و قادر به ایفای تکالیف ذاتی پدرانه اش در راه توسعه رفاه و توزیع مواهب و ثروت های طبیعی در جامعۀ تحت استیلای خود نمی باشد.

از سویی دیگر مکتب دولت رفاه (Welfare State) که در چهارچوب تفکّر اصالت جامعه به چهارچوب بندی ساختار حاکمیّت سیاسی می پردازد؛ معتقد است که دولت تنها یک پلیس حافظ نظم موجود نیست. دولت واضع یک نظم عادلانه و مبتنی بر عدالت و برابری است و در ساز و کارهای دموکراتیک با وظایفی مانند یک پدر شفیق به شهروندان به مثابه فرزندان خود می نگرد.

در دولت رفاه؛ حاکمیّت مضیّق نیست، بلکه حوزه ای بسیار موسّع دارد و کلیۀ جوانب اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و حقوقی جامعه را از راه یک ((مردم سالاری رفاه محور )) به سرانجام می رساند. مالکیّت خصوصی در دولت رفاه با طرق مختلف از جمله نظامات مالیۀ عمومی علمی و منصفانه کنترل می شود و مالکیّت صنایع بزرگ، مدارس، دانشگاهها، بیمارستان ها و سایر امور مرتبط با نیازهای اولیۀ بر عهده دولت و سازمان های خدمت محور (نه سود محور) دولتی است.

انسان در دولت رفاه به محض تولّد از حق رفاه برخوردار است و دولت موظّف است با بهره از ثروت ها و مواهب طبیعی و ملی امکانات عادلانه و رایگان برای رشد و نمو و پرورش کودکان فراهم کرده، بهداشت و درمان و مسکن ایشان را نیز به سهل ترین راه ممکن تضمین و تأمین نماید.

در یک دولت ژاندارم؛ ((امنیّت)) معنایی بسیار مضیّق دارد. و خدمات امنیّتی دولت به شهروندان تنها به امنیّت در مقابل دزد و مجرم و دولت های خارجی متخاصم خلاصه می شود اما در نظام دولت رفاه ((امنیّت)) معنا و فحوایی کاملاً گسترده و موسّع دارد و دولت از شهروندان به مثابه فرزندانش در مقابل، مجرمان، بیگانگان، فقر، محرومیّت، بی سوادی و بیماری ها حفاظت کرده و خود را موظف به ایجاد حد اکثر رفاه و سعادت در جامعه و توزیع عادلانه ثروت ها و امکانات می داند.

در اینجا تشریح بیشتر مکتب دولت رفاه که در تضاد مطلق با منافع نظام اقتصاد آزاد است از حوصله این نوشتار خارج است لذا به ذکر مبانی و چهارچوب های آن اکتفا گردید. امروزه این تفکّر پیشرو در اثر کارشکنی و کوششهای ناجوانمردانۀ صاحبان ثروت در جامعه جهانی؛ رونق نسبی یافته و تنها در چند کشور محدود شمال اروپا نظیر نروژ، سوئد، هلند و غیره در مسیر تکامل و توسعه به توفیقات چشمگیری دست یافته است. در عین حال با یک بررسی ساده و مطالعۀ میدانی در کارکرد مثبت و پر ثمرۀ دولت های رفاه می توان دریافت که در جوامع تحت ادارۀ آنها؛ رفته رفته از شمار جرایم به شدت کاسته شده، دادگستری هر روز بیکار و بیکارتر تر از قبل و زندانهای دول رفاهی در حال برچیده شدن می باشند.

در اینجا باید نتیجه گرفت که معضلات ویرانگر اجتماعی و اقتصادی در سطوح جهانی و ملی؛ جملگی برآیند نظام اقتصاد آزاد است. محدود شدن مالکیّت خصوصی و اتخاذ تدابیر مدنی در راستای کنترل غرایز حرص و آز در انسان، جایگزین کردن مفهوم ((تعاون با مفهوم رقابت ))در جوامع از طریق فرهنگ سازی پایه ای و تغییر رویکردهای فرهنگی متأثر از ضد ارزشهای نظام سرمایه داری از ضروریّات توسعۀ تمدّن، تعالی عدالت و نجات محیط زیست و تأمین منافع  عالی نسل های آینده به شمار می آیند.

از نظر تاریخی و تکاملی نظم اجتماعی نظام اقتصاد آزاد یک نظم کاملاً بدوی و ساده می باشد (Primitive Social order ) زیرا این نظم از یک مهندسی اجتماعی دموکراتیک و  برخاسته از آگاهی وجدان عمومی یک جامعۀ حقانی و عدالتخواه نیست. عدالت یک مفهوم حادث در روابط اجتماعی است و در طی یک فرایند تدریجی در طول هزاران سال تمدن هنوز هم در مسیر رسیدن به قلّه های کمال به پیش می رود. در نظم اجتماعی کهن و ژاندارم بدوی یک لیبرالیزم اقتصادی؛ عدالت مفهومی بسیار پیش پا افتاده و ناقص دارد. عدالت لیبرال در مقابل فقر، محرومیّت، تبعیض، بیماری، درد، محنت و رنج مردمان تکلیفی بر خود متصوّر نیست. این عدالت ناقص خود در مقابل بی عدالتی های واقعی خاموش یا به دلیل اثر انکار ناپذیر قدرت پول؛ فاقد یک کارکرد عینی است. زیرا مصلحت و حفظ نظم ناعادلانه موجود بر تعالی عدالت رجحان دارد و منافع صاحبات ثروت هرگز اجازه نمی دهد تا عدالت در بستر لیبرالیزم اقتصادی مسیر کمال را بپیماید.

در جامعه شناسی می توان جوامع سرمایه داری را از منظر عدالت سنجی به یک ارگانیزم زنده تشبیه کرد. به عنوان نمونه؛ در بدن انسان مجموعه ای از ارکان اصلی و فرعی نظیر قلب؛ ریه، کلیه،کبد و میلیاردها سلول و غیره در کنار هم برای رسیدن به یک هدف مشترک که همانا حفظ نظم و بقای ارگانیزم است تلاش می کنند. در این نظم بیولوژیک عدالت در مفهوم برابری کاملاً بی معنا است کسی نمی تواند بگوید که چرا ماهیچه قلب مجبور است از دوران جنینی تا آخرین لحظه حیات مستمراً تپیده و برای بقای خود و کلیّت سیستم کار کند اما ماهیچه های دیگر بدن فرصت استراحت و بهره از ثمره کارکرد سایر ارگان ها را دارند. در این نظم ساده؛ راه دیگری برای بقای ارگانیزم قابل تصور نیست و هرگز نمی توان قلب را به بهانه بی عدالتی از حرکت باز نگاه داشت زیرا این رویکرد منجر به مرگ و فروپاشی نظم بیولوژیک و نابودی ارگانیزم می شود.

سازمان بندی سیستم اجتماع در نظام اقتصاد آزاد نیز چیزی شبیه به ارگانیزم های زنده است و صاحبان قدرت و ثروت همواره از تغییر وضع موجود در هراس هستند زیرا با اجرای عدالت متکامل و یک تقسیم کار و تقسیم حقاّنی منابع، دیگر مجالی برای بقای ایشان و کنترل سیطرۀ آنها بر جامعه باقی نمانده و نظم ساده و پریشان لیبرالیزم اقتصادی به طور کلی مضمحل می شود و جای خود را به نظمی حقانی، عادلانه، بسیار علمی و پیچیدۀ در یک دولت رفاه می بخشد.

در پایان این مقاله آنچه را که نسبت به سرزمین ما ایران به مسؤولین و قانونگذارن پیشنهاد می شود؛ ضرورت تجدید نظر اساسی در قانون اساسی و حذف اصل نامطلوب 44 از آن قانون است. مطابق آمار و اطلاعات رسمی؛ ایران پنجمین کشور جهان از نظر برخورداری از منابع طبیعی است و قریب به هفت درصد از منابع و ثروتهای طبیعی دنیا در ایران است. این در حالی است که تنها یک درصد از جمعیّت جهان در سرزمین ما سکنی دارند. با این شرایط آیا نمی توان بخش اعظم مشکلات و شرایط وخیم اقتصادی کشور را که بسیار قبل تر از خروج ترامپ از برجام با سنت کهنۀ نرخ بالای تورم سالیانه و طبقاتی شدن گسترده جامعه در اقتصاد بیمار کشور ما خود نمایی می کند را از نتایج منفی لیبرالیزم اقتصادی ایرانی دانست؟.

در همین راستا با عطف نظر به ماجرای فرار آقای خاوری مدیرکلّ بانک ملّی به کانادا، اخبار و گزارش های متعدد از زندگی لاکچری او و خانوده اش در آن کشور و ماجراهای بسیار شبیه به این داستان مانند اختلاس مرجان شیخ الاسلامی و غیره؛ آیا دو تابعیتی بودن مدیران و غالب افراد صاحب سرمایه های کلان در ایران و حضور خانواده و فرزندان آنها در کاخ های لاکچری اروپا و آمریکا را نمی توان نتیجۀ عدم نظارت بر مالکیّت خصوصی، نبود محدودیّت معقول بر دارایی های افراد و در نهایت سرقت کلان و گستردۀ سرمایه ها و ثروتهای ملی ما توسط عوامل ایرانی و انتقال ماحصل دسترنج ملت ایران به مرکز سرمایه داری جهانی دانست؟.

با امعان نظر در رویکردهای اقتصادی دولت های پس از جنگ، صرف نظر از اضطرار اقتصادی ناشی از شکست برجام در دولت ((دکتر حسن روحانی)) آیا سردمداران کابینه در دولت های لاحق و سابق و مجالس تاکنون با عدول از آرمانهای محرومان و مستضعفان در صدر انقلاب در جهت حرکت به یک دولت غیر رفاهی عمل نکرده اند؟.

بی شک کسانی که مباحث علمی این مقالۀ بی طرفانه را مغایر با منافع خویش می دانند نگارنده را به داشتن گرایشات چپ و تمایل به مکاتب مطرود متهم خواهند کرد. اما وضعیّت کنونی نا بهنجار جهان معاصر و شرایط و احوال اقتصادی پریشان سرزمین ما نزد صاحبان انصاف و شرافت؛ گواهی به اصالت مبانی این مقالت خواهد داد. در اینجا از تمام طرفداران لیبرالیزم اقتصادی و نظام سرمایه داری باید پرسید که ((آیا می توان در جامعه ای که حتی یک نفر در آن گرسنه و محروم است و برای نجات خود و فرزندان رنج دیده اش مجبور است در سطل های زبالۀ کثیف و متعفن شمال شهر در پی تکه نانی خشک باشد قائل به یک مدنیّت راستین و انسانی بود؟. آیا جهانی که کودکان کشورهای جنوب در فقر و بیماری و تنگ دستی از سؤ تغذیه و گرسنگی در حال مرگی سخت و با مشقت هستند یک جهان صاحب تمدّن به شمار می آید؟. پاسخ نگارنده به این پرسش ها بی هیچ شبهه و تردیدی؛ منفی است. با این همه اما در دیوان خواجه حافظ شیرازی ؛ سخن از بوی جوی مولیان و ضرورت نگاه به سابقۀ لطف و عنایت خداوندی است. لسان الغیب ما را به شهامت شکافتن سقف فلک و درانداختن طرحی نو در ساختار عالم هستی ترغیب می کند و به فردای روشن رجای واثق می بخشد. پس بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم .

 

************************

 

1-ناصر کاتوزیان- فلسفه حقوق- تحوّل سرمایه داری به سوی سوسیالیزم و اثر آن در حقوق- شماره 134- صفحه 354، فلسفه حقوق- جلد اوّل- شرکت سهامی انتشار تهران-1377

2- مقالۀ روزنامه گاردین مورخ 27-January-2017

https://www.theguardian.com/global-development/2017/jan/16/worlds-eight-richest-people-have-same-wealth-as-poorest-50

3-

-­­­­­­­­­­­­­Kitty CalavitaInvitation to Law & Society, An Introduction to the Study of Real Law- Chapter 2 –Types of Society,Types of Law – page 16-The University of Chicago Press- 2010 -Medieval law looked, smelled, and acted medieval.” Following the same logic, capitalist law looks, smells, and acts capitalist.

 

 

نشر دهید - Share By

Welcome to Saeid.K.A.(Sareban) official website
Office Address: Number 205 of Ardakani adminestrative & commercial Tower-Emam Square-Shahroud-Iran

Telefax: 0098-23-32281066

Mobiles: 00989123731902

****************************

شاهرود میدان امام برج اردکانی طبقه پنجم  واحد 205 دفتر وکالت سعید کافی انارکی


موبایل :

0912-373-1902

0930-373-1902

تلفکس:

023

32281066

-----------------

                                                                  پست الکترونیک - Email

Saeidka@outlook.com
 

قبول دعاوی در امور کیفری،حقوقی،خانوادگی، ثبتی و ملکی، حقوقی بین المللی و غیره در داخل و خارج از کشور

مشاوره تلفنی رایگان از ساعت 18 عصر الی 21 در ایّام کاری توسط کارشناسان حقوقی مستقر در دفتر به هم میهنان گرامی ارائه می گردد.

همچنین بدین وسیله به اطلاع هموطنان محترم تحت پوشش کمیته امداد و سازمان بهزیستی می رساند که کلیه امور حقوقی و قضایی این عزیزان در دار الوکاله این حقیر با کمال مسرت به صورت کاملاً رایگان انجام خواهد شد.

My academic Careers - Mes Carrières académiques

- لینک دسترسی به تألیفات سعید کافی انارکی- اینجا کلیک کنید 👉

سعید کافی انارکی در دانشگاه - اینجا کلیک کنید 👉

مصاحبه با ایرنا  در دانشگاه پیامنور شاهرود 👉

تهیه چاپ دوم کتاب در آمدی بر جامعه شناسی حقوق بین الملل از انتشارات خرسندی 👉

برای تهیه کتاب فوق در  کشور افغانستان اینجا کلیک بفرمایید 👉

مقالات من در روزنامه اطلاعات 👉

👇مقالات من در دایره المعارف 👇

1- 👉

2- 👉

3- 👉

4- 👉

5- 👉

6-👉

نشر دهید - Share By

با درود و احترام

مقاله اخیر این حقیر با عنوان فوق الذکر که در مورخه نوزدهم اَمرداد سال جای در بخش روابط بین الملل روزنامه شریف اطلاعات به زینت طبع آراسته گردید در ادامه مطلب؛ منعکس می گردد
لینک مقاله در روزنامه اطلاعات

غایت علوم و معارف بشری در عرصه بیکران عالم وجود، همانا یافتن و کشف مفتاحی است بر خزاین مکتوم در سرای هستی و برانداختن پرده از سیمای پر رمز و راز طبیعتی غریب و هزار چهره. امروزه گسترش روز افزون دامنه علم و تکامل آن در جنبه ها و ابعاد مختلف معرفتی،  ظاهری پویا و مدرن را برای تمدن گذار گرای ما به ارمغان آورده است و فارغ از نواقص فاحش مدنیّت و محدودیّت های فراوان و غیر قابل انکار موجود در اجتماعات انسانی؛ دورنمای فردا و غایت و عاقبت دهر در چشم مردم خوشبین و امیدوار چیزی جز خیر محض و نایل شدن تدریجی انسان به کمالی مطلوب در (( یک آرمان شهر سعادت جمعی)) نخواهد بود.

در روزگار معاصر جامعه شناسان ایده آلیست بیان می دارند که؛ علوم اجتماعی به موازات سایر دانش ها با سرعتی شگرف در مسیر تعالی به پیش می تازد و  با تجاربی غنی و  مخزنی عظیم از داده هایی تاریخی که قدمتی به درازنای تاریخ تمدّن دارند، در زمره داعیه داران هدایت بشریّت در مسیر شکافتن سقف فلک و تغییر  وضع موجود (Status quo) و در انداختن طرحی نو در سازمان جوامع انسانی هستند.

اما از سویی دیگر واقع گرایان استدلال می کنند که کاربست و اجرای اصول علوم اجتماعی و انسانی در جهان سیاست زدۀ معاصر با منافع صاحبان قدرت و سرمایۀ جهان غرب در تناقض است و ایشان هرگز اجازت نخواهند داد که دانشگاهها و اندیشکده های آکادمیک؛ دیدگاهها و نتایج پژوهشهای علمی خود را که با مصالح بنیادین ایشان در تضاد است  از صفحه کاغذ و تئوری به عرصه عمل و اجرای مادی نزدیک نمایند. بعنوان مثال؛ علوم انسانی و شاخه های مهم آن چون اقتصاد، حقوق و جامعه شناسی به سهولت استدلال و اثبات می کنند که در سیاره زمین برای زدودن دایمی فقر و محرومیّت؛ امکانات و مواهب طبیعی کافی وجود دارد و از از طریق ایجاد سازکارهای اجتماعی مبتنی بر نوع دوستی، تعاون و همبستگی می توان بر گرسنگی، فقر و بی عدالتی در توزیع ثروت ها برای همیشه غلبه کرد. با این حال شبه تمدّن بشری، پس از گذار از هزاران سالی که با فقر و گرسنگی دست در گریبان است  با وجود توانایی مسلم مادی به دلیل ناتوانایی معنوی هنوز نتوانسته است بر آن غالب آید.

 در اینجا حاجت به ذکر نیست  که خوشبینی و نگاه پر امید ایدآل گرایان در هنگامه ی نمایان شدن کج کارکردهای تأسیسات و نهادهای اجتماعی در به قهقرا رفتن چرخه ی ایّام؛ رفته رفته به یأسی عمیق و اضطرابی  در خاطر بدل می گردد.  چون نیک در کتاب تاریخ انسان بنگری؛ در خواهی یافت که از اعصار دورگذشته تا به امروز، سنگ سراچۀ دل های عدالت خواهان راسخ همواره به الماس آب دیده سُفته می شود و در نبردی باستانی که بین حق و باطل در جریان است برف عمر ما در آفتاب تموز زمان به رودبار شوره زار زمین  می پیوندد.

قریب به بیست سال از آغاز هزاره سوم می گذرد. پس از پایان آخرین قرن هزارۀ دوم؛ با پشت سر گذاردن تجربیات تلخ و هولناکی چون دو نبرد جهانی خانمانسوز، جنگ سرد و هزاران منازعه داخلی و بین المللی که با ریشه های استعماری، عقیدتی و سیاسی؛ موجبات مرگ و بی خانمانی میلیونها انسان بی گناه را فراهم آوردند، از بانگ باطل طبل نظام سرمایه داری و شیپور غریب و گنگ  کننده لیبرالیزم غربی؛ بشریّت در توهم  پوچ و لغو پایان تاریخ و حرکت شتابنده و مستقیم تمدن به سوی مدینۀ فاضله بود که از صدای مهیب فرو ریختن برج های دوگانۀ نیویورک و انفجار بمبهای عظیم ایالات متحده در خاورمیانه به ناگاه  از خواب غفلت برخاست و دریافت که تاریخ همچنان در مسیر تنازع به پیش می تازد و بذر صلح جاویدان هرگز در باغ  زمستان؛ سبز نخواهد شد.

  در طول این مدت وقایع نامبارکی چون واقعۀ یازدهم سپتامبر، جنگ افغانستان و عراق، پیدایش داعش، جنگ های داخلی سوریه و یمن؛ تجاوزات و تصرفات قاصبانۀ روزمرۀ اسرائیل به اراضی فلسطین و جولان، قوت یافتن مجدد ناسیونالیزم ها و راست گرایی های افراطی در برابر تفکرات و نهادهای همگرا طلبی مانند اتحادیۀ اروپا که نمونه بارز آن اراده اکثریت مردم انگلستان بر جدایی آنها از نهاد پیشرو و متمدن هبستگی خواه اروپا  و انتخاب فردی نابهنجار و پر حاشیه مانند آقای بوریس جانسون به نخست وزیری بریتانیا که برای سرعت بخشیدن به روند تخریب پایه های اتحاد و همبستگی بریتانیا و سایر دول اروپایی در شرایطی که او دارای سوابق عجبیی چون رسوایی جنسی و تمایل به ناهنجار گری در کارنامه زندگانی خویش است و از جهت تشابه در رویکردهای رفتاری اش به رییس جمهور آمریکا؛ به ترامپ ثانی مشهور شده است. در عین حال کمی قبل تر انتخاب رییس جمهوری ناگرانمایه در دموکراسی پر مدعای آمریکایی و تفوق اندیشه محافظه کاران نو و تند رو بر کاخ سفید، فسادهای مالی گسترده که در بین سران کشورهای جهان و از کرۀ جنوبی و اسرائیل گرفته تا چین و ماچین و هندوستان، عدم توزیع عادلانه ثروت ها و منابع طبیعی زمین بین مردمان جهان، فقر، فساد، تبعیض و فحشا و امکان خریدن میلیونها برده  جنسی به صورت موقت در روسپی خانه های غالب جوامع توسعه یافته یا ناپیشرفتۀ عالم، توزیع گسترده مواد مخدر سنتی و صنعتی در جوامع و عدم موفقیّت دولتها در برچیدن این سودای  مرگ از بازار مکارۀ دنیا و هزاران هزار معضل و مشکل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در سرتاسر گیتی؛ جملگی دلالت بر تفوق و پیروزی ارزش های کاذب نظام کاپیتالیزم بر اخلاق و مدنیّت مبتنی بر تعاون و نوع دوستی دارد.

اگر بسان جامعه شناسان مکتب ساخت – کارکرد گرا، جوامع انسانی را به مثابه یک ارگانیزم اجتماعی زنده با ارکان و اجزای اصلی و فرعی در نظر آوریم؛ می توان تمامی معضلات برشمرده شدۀ فوق را به غدد اجتماعیی سرطانی(Social Cancer) و ظهور بیماری های مهلک در ساختمان و نظام  بسیار پیچیده و ارگانیک جوامع انسانی معاصر تشبیه کرد.

با امعان نظر در تجربیات دو دهۀ گذشته در سطح جامعه جهانی؛ امروز جایی برای انکار شکست نظریه ((پایان تاریخ )) و عدم توفیق و بی لیاقتی لیبرالیزم سیاسی - اقتصادی در هدایت قافله فرهنگ و تمدن به سوی تعالی  باقی نمانده است. مافیای قدرت و ثروت در مرکز سرمایه داری جهانی چنان نفوذ کرده اند که با تسلط بر رسانه ها ی ارتباط جمعی و اتّکا به قدرت پول؛ کارخانۀ دموکراسی پر مدعای غربی را دچار نتایج و ثمراث عجیبی چون دونالد ترامپ،برگزیت و بوریس جانسون کرده اند و صدها رجل و نسأ سیاسی برجسته و صاحب تجربه را در رقابت با قدرت صاحبان سرمایه ناکام و خانه نشین نموده اند.

بر این پایه امروز بر ما پوشیده نیست که پایان جنگ سرد؛ آغاز حرکت مستقیم و بی مانع انسان لیبرال به  سوی بهشت کاپیتالیستیک نبود و دست آوردهای ناشی از گسترش و توسعه تمدّن انسان؛ هرگز از نتایج مکتب لیبرالیزم سیاسی و اقتصادی نبوده است. با خروج بریتانیا از نهاد تمدن ساز اتحادیه اروپایی و انتخاب ترامپ ثانی (بوریس جانسون) بعنوان نخست وزیر این کشور در سرزمینی که خود را خاستگاه لیبرالیزم دانسته و به فیلسوفانی ساده دل چون جان لاک می بالد؛ داعیۀ لیبرالیست های غرب مبنی بر ((قطعیّت)) در توسعه پیشرو و مستقیم تمدّن  به سمت تعالی غایی را بدون هیچ تردیدی باطل می نماید. فی الجمله موارد بیشماری از این دست؛ادلۀ محکم ما در کشف اصل ((عدم قطعیّت مطلق)) در  استمرار تغییرات اجتماعی پیشرو (Progressive social changes) و اثبات چرخش معکوس یا همان امکان حرکت قهقرایی جامعه به سوی تجارب و رویکردهای بدوی می باشد (Regressive changes) و  پرداختن و اشارت به آنها از اهمیّت علمی فراوانی برخوردار است.

در پژوهش های جامعه شناسی که مرتبط با تحلیل ساختار جامعۀ بین المللی هستند؛ رهیافت های تاریخی و تغییرات و نوسانات ((ساخت –کارکردی)) در جوامعی که به مثابه سیستم های اجتماعی پیچیده با برهم کنش و واکنش های بیشمار ما بین اجزا رفته رفته با یکدیگر متحد شده و با پیدایش ارگان ها و ارکان اصلی و فرعی در طول زمان، پیچیدگی های ارگانیک اجتماعی را توسعه بخشیده اند مورد بررسی قرار گرفته است و حدوث تکاملی یک جامعه ی جهانی که دارای قواعد نظام بخش جهانشمول است از نظر علمی تشریح گردیده است. 1

امّا در مقال جاری این قلم  بر آن است تا  صرف نظر از مباحث غامض انسان شناختی تکاملی - تاریخی با تکیه بر اصول ((رویکرد ساخت- کارکردی)) ظهور ترامپ در آمریکا و وقایع اخیر سیاسی انگلستان را با امعان نظر در کُنه ارگانیزم اجتماعی مستور در بطن جوامع لیبرال توضیح علمی دهد و آسیب شناسی (Social Pathology) آن را در مطمح نظر خوانندگان گرامی به ایجاز مطرح نماید.

در طول تاریخ تمدّن، همواره صاحبدلان فرزانه و مردان آزاده در آثار فلسفی یا ادبی خویش به نابسامانی زمان حال، دلسردی از فردا و حسرتی عمیق بر ادوار ماضی نگاه کرده اند و با اشاراتی پر سوز از چرخه ایّام شکوه های خود را در اوراق درخشان کتاب تاریخ ثبت نموده اند. افلاطون حکیم در ((هفتمین نامه)) که منسوب به او است به مریدانش چنین می گوید:

((ای یاران هرچه بیشتر  روش مردان سیاسی و چگونگی قوانین و  رسوم روز  را در نظر آوردم و هرچه پیرتر شدم تشخیص طرز تشکیل مدینه فاضله را دشوارتر  یافتم. قانون و اخلاق با سرعتی سرسام آور رو به فساد می رود و من که همواره آرزومند یافتن مجال در اداره امور جامعه بودم از دیدن این وضع آشفته متحیر  و مبهوت مانده ام. هرچند آنی از اندیشه بهبود اوضاع و اصلاح قوانین اساسی غافل نشدم ولی در نهایت دریافتم که نظامات معیوب و  قوانین به آسانی اصلاح پذیر نیستند و  اکنون تنها امید من به استقرار عدل در هیأت اجتماعات و نفس انسانی است...)) .

با امعان نظر در سیر تکوینی حرکت تاریخ به سمت تکامل بر ماپوشیده نمی ماند که این روند نه تنها از یک نظم منقطیِ پیش بینی پذیر و دارای سرعت یکسان در پیشروی برخوردار نمی باشد بلکه عوامل، شرایط و متغیر های پیدا وپنهان بی شماری در طول زمان آنرا متأثر ساخته و گاه موجبات توقف توسعه مدنیّت و حتی عقبگرد قافله ی کمال بشریّت را فراهم آورده ا ند. کمرنگ شدن ایده ها و مکاتب عدالت خواه و معتقد به اصالت جامعه در  مقابل مسالک بی اخلاق، ناهمگرا و بی شفقت غرب که داعیه اصالت فرد را دارند، ظهورداعش و ارتکاب جنایاتی غیر قابل باور و ددمنشانه توسط آن، سلوک انعطاف ناپذیر و مجرمانه ی اسراییل نسبت به زنان، کودکان و مردمان رنج دیده فلسطین در بزرگترین زندان جهان،شهر غزه و رخدادهای مأیوس کننده ی بیشمار در اقصی نقاط این کره ی خاکی، به تحقیق؛ دلایل ما در اثبات ناکامی تفکر غالب لیبرالیزم و سیستم جهانی مبتنی بر کاپیتالیزم در شتاب مستقیم و بی مانع به سوی تکامل نهایی می باشد.

با کمی اغماض می توان قوانین حرکت در فیزیک کلاسیک و ریاضیات را به حرکت قطار تاریخ تمدن تعمیم داد و توجّه آن دسته از دانشمندان علوم اجتماعی را که طرفدار ضرورت مداخله علومی ناب نظیر ریاضی در شرح تئوری سیستم پیچیده اجتماعی هستند را به خویش جلب کرد2.

با مثالی ساده می توان چنین گفت که "نزدیک ترین فاصله بین نقاط A وB  خط مستقیمی است که بین این دو نقطه ترسیم می شود و مطابق با قوانین نیوتن "حرکت، به طور طبیعی در خط مستقیم امتداد خواهد داشت مگر اینکه متحرک با مانع یا نیرویی برخود کند و از سیر مستقیم و شتاب نخستین خویش باز ماند (a=f/m).  لذا متحرکی که تحت تأثیر  یک نیروی خارجی نباشد؛ در سبیل راست با سرعت و شتابی ثابت تا بی نهایت به پیش می تازد". حال اگر مسیر کمال تاریخ را به شکل خطی مستقیم از نقطه ی ((توحش مطلق)) تا نقطه ((تمدن ناب)) شناسایی و تعریف کنیم، برآیند نیروهای اجتماعی سلبی و ایجابی بیشماری را بر این سیستم گذارخواه و تعالی طلب مشاهده خواهیم کرد که با انگیزه ها،مطامع و توان اثر گذاری متفاوت، آن را از مسیر حرکت مستقیم منحرف می کنند و این حرکت را در پیچیدگی های عمیق اجتماعی؛ گاه به بیراهه و گاه به بازگشت معکوس و قهقرایی وادار می نمایند. بر این اساس؛ عدم قطعیّت و "بی ثباتی در شتاب" در این ره بعنوان اصول علمی از نظر جامعه شناس تیز  بین مستور نخواهد ماند.

 ترسیم و توجیه این حرکت در مختصات زمانی گذشته و شرح پروسه تکامل(Evolution) سیستم اجتماعی تمدّن ها با عطف نظر به منابع و داده های تاریخی کار چندان دشواری نیست و با اطمینان و قاطعیّت می توان ((کمال گرایی و تعالی طلبی انسان))، نیروهای معارض با این فرآیند و تأثیر و تأثر دیالکتیک این قوا را برهم از دوران باستان تا به امروز کشف و اثبات کرد و راه پر فراز و نشیب بشر در طول تاریخ را در مختصات مکانی و زمانی به نیکی ترسیم نمود.

 امّا کشیدن نقشه ی راه در خصوص فردا به هیچ روی؛ کاری ساده و سهل نیست و همواره عوامل بیرونی و درونی پیدا و پنهان بیشماری،ارگانیزم اجتماعی ما را دستخوش اثرات شدید و خفیف خویش می نمایند. در چنین احوالی؛ پیش بینی، شناسایی، کشف و  شناخت جامع این عوامل و محاسبۀ تعداد و شدت نیروها و همچنین آثار برهم کنش و واکنشهای بین آنها به هیچ وجهی بر ما مقدور نخواهد بود  و لاجرم؛ علوم نابی چون ریاضیات در زمان حاضر بجز کمک به تحلیل داده های آماری و قیاس و استقرأ، قادر به ارائه ی خدمات دیگری به جامعه شناسی علمی نمی باشند.

در این رهگذر؛ شرایط جهان امروز با نگاه بر سبیل دنیای دیروز؛ پیش بینی فردا را بر اندیشمندان اثبات گرا (Positivists) دشوار و غامض کرده است. تجربه تلخ شکست جامعه ملل (League of Nations) و بروز دو جنگ بزرگ جهانی در قرن گذشته و غیره به بدبینی ها و حتی احتمال توقف سازمان ملل متحد کنونی و ناکامی حقوق بین الملل عمومی دامن می زند و در عرصه ی اندیشه، کسی نمی داند که فرجام تاریخ بعداز وقوع جنگ با سلاح های هسته ای و نابودی تمدن چه خواهد بود؟. 

امروزه وقایع انزجار برانگیز  بی شماری در اقصی نقاط گیتی رخ می دهند که جملگی آنها دلالت بر خودخواهی و خودپرستی شدید فردی و جمعی (Egoism) در انسان دارند . دگر عضوهای پیکرۀ اجتماعی بنی آدم  در برابر کارخانه ی محنت آفرین نادانی و خود گرایی انسان، مغفول یا مرعوب هستند و در هر گوشه و کنجی از این سیاره، اهریمن بی آزرم غرب در کمال خرسندی همچنان در سر تا سر گیتی به سوداگری جنون و مرگ می پردازد.

جمعیّت زمین روز به روز بی هیچ تناسب و قاعده ای افزایش می یابد و مطابق آمارها و اطلاعات موثق سازمان ملل هر روز بر ناتوانی و عجز محیط زیست در کشیدن بار طاقت فرسای بشر افزوده می شود. در بازارهای آزاد ملی و بین المللی، سود جویی و رقابت تنها مقولات با اهمیّت و مورد التفات بازرگانان و صاحبان ثروت است و سرمایه داری با ایجاد ارزشهای کاذب تقویت کننده مصرف گرایی مانند؛ فشنیزم، برندیزم و تبلیغ زندگی به اسلوب لاکچری تنها به سود جویی و استثمار ملتها می اندیشد. در رقابت برای سود جویی بیشتر و تنازع برای افزایش ثروت ؛ هیچ نیرویی را نمی توان یافت که قادر به مهار و کنترل هیولای خشن و ویرانگر سرمایه داری لیبرال مسلک غرب باشد. در دنیای  معاصر هر ساله درآمد حاصل از فروش مواد مخدر بیش از درآمد حاصل از فروش کلّ نفت جهان است و نظامات حقوقی داخلی و بین المللی بعد از چندین دهه مبارزه قاطع هنوز نتوانسته اند اسباب ریشه کن شدن همیشگی این بلای خانمانسوز را فراهم آورند. امروزه در جهانی بسر می بریم که تنها 62 نفر از کلان اغنیای مشهورش، صاحب ثروتی به اندازه ی کلّ دارایی 000/000/600/3  نفر مردمان محروم و فقیر (یعنی بیش از نیمی از جمعیت فعلی جهان) می باشند و  بی عدالتی، تبعیض، فقر ،محرومیت و اختلاف فاحش موجود در بین طبقات، روند توسعه ی تفکرات فضیلت محور و همبستگی های اجتماعی را به طور جدّی به چالش کشیده است3 . بنابراین بی هیچ تردید در رویکرد غالب لبیرالیزم سیاسی- اقتصادی غرب، بی اخلاقی سیاسی و عدم التفات به منافع مشترک بشری؛ یک ضرورت بقأ و اصلی بنیادین در نبرد اصالت های موهوم و شدیداً متعارض افراد در دوران نامیمون تفوّق ((مکتب اصالت فرد)) به شمار می آید.

منافع ملّی مغایر دولت ها و رقابت قدرت های جهانی بر سر منابع ثروت؛ روند کمال تمدن را دچار سرگردانی و حرکت در بیراهه ی زمان کرده است و مصداق بارز این امر؛ ضربه سخت وارده از سوی بریتانیا به پیکره و سیستم همبستگی نهادی اتحادیه اوپا می باشد و پوشیده نخواهد بود که  حتی می توان خروج انگلستان از اتحادیه اروپا6 را برخلاف مصالح عالیه ی بشریت و فلسفه صلح جاویدان بین المللی تلقی کرد.  امروزه برخی از صاحبنظران و اندیشمندان علوم سیاسی، قویاً معتقدند که مقولاتی نظیر بریتیکس(Brexit)، ترامپیسم (Trumpism)4 و گرایش غالب دولت ها و احزاب حاکم به عوامگرایی هایی(Populism) که با توسل به آن مبانی قدرت خویش را تحکیم می کنند می تواند خطر اعلان بیدار باش مجدد به تفکّرات و تمایلات نژادپرستانۀ افراطی و تکرار آنچه که در سال 1933موجب روی کار آمدن حزب نازی و هیتلر در آلمان گردید باشند5.

از دیگر سوی؛ در واکنش به گرمایش زمین، آسیب های جبران ناپذیر وارده به زیست بوم و آثار منفی و پر خطر آن برای نسل های آینده؛ حقوق بین الملل عمومی، حرکتی بسیار کُند و نسبتاً غیر نافذ را در ایجاد الزام و تکلیف برای دول در این خصوص در پیش گرفته  و  وجدان عمومی جامعه جهانی در مطمح نظر رییس جمهور آمریکا به اندازه ای بی ارزش و فاقد اعتبار است که این تاجر بی فضل در نهایت وقاحت و خونسردی از پاره کردن توافق زیست محیطی پاریس  و بی اعتباری اسناد بیست و دومین کنفرانس تغییرات آب و هوایی سازمان ملل در مراکش به دلیل مغایرت مفاد آنها با منافع ملی و مصالح صاحبان ثروت در کشورش سخن به میان آورد و در چند نقض عهد فاحش بین المللی و بی سابقه نه تنها از پیمان زیست محیطی پاریس که  از توافق 1+5 موسوم به برجام نیز که داستان و عوارضش برخوانندگان این سطور پوشیده نیست، خارج شد .

توصیف جامع احوال غم انگیز ایّام معاصر و اراده ی بی فتوّت امپراطوری ثروت که سواران بی کرامتش با مرکب بیداد بر قلوب پریشان آزادگان عالم می تازند در مجال این دیباچه  نمی گنجد و اشارت مختصر فوق تنها چند برگی ازدفتر قطور ((آسیب شناسی اجتماعی)) انسان در گسترۀ یک جامعۀ جهانی است.


ادامه مطلب
نشر دهید - Share By
نشر دهید - Share By

درویش را که ملک قناعت مسلم است

درویش نام دارد و سلطان عالم است

درهم شود ز بهر درم حال آدمی

آری تمام صورت درهم چو درهم است

روزی تو را ز بهر حوادث کند هلاک

گردون حلقه کرده که چون مار افعم است

در دور اگر به جام مرادی رسی منوش

کین کاس شربتی است که آلودۀ سم است

معدوم شد وفا و مروّت وفات یافت

وین جامۀ کبود فلک بهر ماتم است

خم در خمست کار جهان همچو زلف یار

صد گونه پای بند تو در زیر هر غم است

بر باد رفت عمر و تو از خویش غافلی

یکدم به خود بیا که همه عمر یک دم است

تدبیر زاد کن که فنا در ره بقا است

ترک امل بگو که عزیمت مصمم است

مولانا ناصر بخارایی علیه رحمه؛ شاعری عاشق و عارفی واثق است که در گذار از درازنای قرون و اعصار گذشته، در غبار ناملایمات حوادث دهر، نه تنها در ایران معاصر بلکه در زادگاه خود بخارا نیز از مطمح نظر پارسی زبانان مستور مانده و در ابتلا به سنت گردون حلقه کرده ای که در وصف او چون مار افعی است؛ به گناه دانش و فضل در عهد زندگانی هم؛ زمام مراد نیافته و امروز صدها سال پس از سپردن ودیعت حیات به مادر هستی، هنوز آنگونه که در خور مقام و جایگاه والای عرفانی و ادبی او است حق وی در زبان و ادبیّات پارسی ادا نگردیده است.

گمان مبر که اگر تیر ناله بگشایم/سنان آه مرا آسمان سپر باشد/ طمع به کس نکنم از گدایی ام عار است/سؤال کار گدایان معتبر باشد/ ثنای هر کس و ناکس برای زر نکنم/که وجه قوت من ز دسترنج بر باشد/

هرچند در دیوان شعر او قصاید و اشعار محدودی در مدح شاهان و حکومتیان به چشم می آید اما بر خلاف مدایح سایر شعرا ابیات او هیچگاه آمیخته با مبالغه و گزافه گویی های بی اساس نیست و روح حاکم بر آنها غالباً جنبه تعلیمی و اخلاقی دارد که همواره سلطان را به عدل و رای و دانش و حلم، تلقین می دهد.

رسید مژده دولت که یار می آید/چو مه به قلۀ گردون سوار می آید/نهاد گل همه شب گوش و بامداد شنید/ ز باد صبح که آن گلعذار می آید/ شکوه منصب شاهی جلال دین هوشنگ/که روز رزم چو اسفندیار می آید/نکرد ناله ز دست چنار کز عدلت/نوای مرغ ز برگ چنار می آید.

او مانند هر شاعر پر احساس؛ گاهی امیدوار و گاهی لبریز از یأس و ملالت و نومیدی است و گردش چرخ ایّام را به کام مردم نادان می بیند.

در عدم آسوده بودم، این زمان از بود خویش/ رنج دارم، کاشکی هرگز نبودی بود من

ناصر بخاری همچون حافظ شیرازی مرید پیر مغان است و در مواضعی سخت بر علیه صوفی و زاهد و مفتی و محتسب؛ چون نیک بنگری بهتر از هر شاعر دیگر؛ دمیدن آفتاب عشق و پرتو حسن خدای را در بامداد ازل توصیف کرده است.

به جان جمله مردان که در صباح ازل/چو باد لطف روان شد ز جنبش اوّل/ مرا ز غنچه پر خون دل گلی بشِکفت/ که بوی عشق ازو پر شده است، دین و دول/ خوش است صحبت رندان کز آب صافی خُم/بشسته اند ز خود رنگ زرق و بوی حیل

اثر انکار ناپذیر این مرد بر شاعران معاصر و متأخر بر او تا بدان جا است که در دیوان ها و آثار ایشان؛ استقبال و اقتباس از ناصر فراوان به چشم می آید. او خود امّا خود را مقلّد نمی داند و با دفاع  از اصالت اشعارش، خود را نادرۀ ایام دانسته و مدّعی درج سکّه ای نو بر ساحت سخن منظوم می شود.

رواجی یافت دینار معانی/ که ناصر سکّه ای نو بر سخن زد

اگر ناصر بخارایی را در زمرۀ مظلوم ترین شاعران گمنام ادب پارسی و در طراز بهترین شعرای کلاسیک سبک عراق عجم لقب دهیم، هرگز اغراق  و مبالغه ای نابجا در حق وی نکرده ایم.

سخن نادر من گر عجبت می آید /نکنی عیب که من نادرۀ ایامم

اشعار او در بلاغت و فصاحت ظاهر و معنای بلند باطن با شعر بزرگانی چون حافظ و سعدی و مولوی پهلو می زند و شاخسار درخت سرو در برابر آزادگی نهفته در کلامش شرمسار می گردد. امّا در کمال تعجّب و تأسف در قیاس با سایر شاعران معاصر وی، تعداد نسخ خطی بر جای مانده از آثارش بسیار قلیل و انگشت شمار است و پوشیده نخواهد بود که دلیل این امر؛ ارتباط کمرنگ او با دستگاه دیوانی ملوک و شاهان و فقر و تنگ دستی وی می باشد.

آفرین بر من که من از آفرینش برترم

طایر قدسم فلک چون بیضه در زیر پرم

چون مگس خوان لئیمان را نخواهم شد کمین

چون صراحی پیش هر ناکس فرو ناید سرم

شهسوار ملک فقرم وز زبان شمشیر من

پادشاه وقت خویشم وز معانی لشکرم

زر اگر خاک است بادا خاک خواری بر سرش

من به روی زرد خود مستغنی از وجه زرم

نفس و طبع و چرخ و انجم پرده روی من اند

سرخ رو گردم چو گل گر پرده ها را بردرم

گفت ناصر این قصیده از زبان کبریا

ورنه در راه حقیقت از غباری کمترم

شرح احوال و توصیف کیفیّات دیوان قطور و غنی ناصر بخارایی؛ خود نیازمند انجام تحقیقات و پژوهش های علمی منسجم و دانشگاهی است. اما مطالب فوق به ایجاز دیباچه ای است بر مقالت استاد گرانقدر و ناصرشناس معاصر در جمهوری تاجیکستان؛ پروفسور ((شریف مراد اسرافیل نیا)) که سالیان دراز از عمر با برکت خویش را صرف تحقیق و کنکاش در روزگار و آثار ناصر بخاری و دیگر شاعران بزرگ ادب پارسی کرده است. مقالۀ ایشان که در مورخ پنجشنبه دوم اسفند ماه جلالی در سنه یکهزار و سیصد و نود و هفت در بخش وادی ادبیات روزنامه شهیر اطلاعات به پایمردی استاد رضا رفیع به چاپ رسیده است، خلاصه ای است از کتاب مفصّل و مبسوطی که استاد به زبان روسی درباره میراث و احوال ناصر بخارایی در دانشگاه مسکو به چاپ رسانده اند و پس از بازگردانی آن به زبان فارسی تاجیکی، به زودی با پایان کار ویرایش و آماده سازی آن برای خوانندگان ایرانی به صورت کامل در کشور ما نیز به زینت طبع آراسته خواهد شد.

در عین حال در خصوص سوابق اقدامات انجام یافته در باب معرفی ناصر بخارایی به نسل های معاصر، لازم به ذکر می دانم که مرحوم استاد دکتر مهدی درخشان، رحمت الله علیه  برای اولین بار در سال 1353 خورشیدی دیوان ناکامل امّا ارزشمندی از کلیّات ناصر بخارایی را توسط بنیاد نیکوکاری نوریانی تهران به تعداد محدود هزار نسخه در ایران به نشر رسانده اند که این کتاب در بازار امروز نایاب و خارج از دسترس علاقه مندان به ادبیات پارسی است. از این رو نگارنده حقیر این سطور که در حال حاضر چندی است به تصحیح دیوان جامع ناصر اهتمام دارد در زمان جستجو برای یافتن نسخ خطی اشعار وی به حمد الله و المنه؛ توفیق آشنایی با پروفسور اسرافیل نیا و بهره از معلومات ارزنده ایشان در خصوص این شاعر گمنام را یافت و از این رهگذر مراتب سپاس و تقدیر و تشکر خویش را به ایشان اعلام می دارد.

سعید کافی انارکی- ساربان

برای دریافت متن مقاله استاد دکتر شریف مراد اسرافیل نیا اینجا کلیک کنید

 برای دریافت متن مقاله از سایت دایره المعارف ایران اینجا کلیک کنید


ادامه مطلب
نشر دهید - Share By

 

صفحه نخست نسخه خطی دانشگاه پرینستون

به شهادت دیوان و حکمت مستور در یکایک ابیاتش، مولانا شمس مِلَّه و الدین، خواجه حافظ شیرازی رحمه الله علیه؛ در زمرۀ بزرگترین شاعران و حکیمان تاریخ ادب و تمدن ایران است. آموزه های اخلاقی و معرفتی جهانشمول نهفته در اشعار او تا بدان جا است که در سرتاسر جهان متمدّن از قرون دور و نزدیک گذشته تا به امروز؛ در کنار مشتاقان بی شمار ایرانی؛ مریدان، مبلّغان و شیفتگان بلند آوازۀ فراوانی چون ((سودی بسنوی)) در امپراطوری عثمانی، ((جان ولفگانگ گوته)) در آلمان، ((جوزف هامر)) در اطریش، ((سر ویلیام جونز)) و ((جان نوت در انگلستان))، ((ژان باتیس نیکولا)) و ((شارل دو ویلر)) در فرانسه و غیره از هواخواهان فرنگی این نازنین صنم ادبیات فارسی بوده اند. هرچند از احوال و زندگانی شخصی خواجه، اطلاعات زیادی در دست نیست اما با امعان نظر در تذکره های مشهور و تطبیق اشعار شاعر با وقایع و تحولات اجتماعی- سیاسی دوران حیات وی و همچنین بررسی تأثیر و تأثرات موجود بین او و سایر شاعران معاصرش، می توان به یک تجسّم و درک واقعی از شخصّیت والا و آزادۀ این حکیم  اقلیم پارس و شناخت مسیر کمال  فکری و ادبی وی نایل گردید.

دولتشاه سمرقندی (۸۴۲-۹۰۰ ه‌.ق) تذکره‌نویس و ادیب مشهور قرن نهم هجری در شرح حال شمس الدین محمد حافظ؛ شاعری را دون مرتبۀ بلند او دانسته و در باب وی می گوید که خواجه حافظ: ((نادرۀ زمان و عجوبۀ جهان بوده و سخن او را حالاتی است که در حوزه طاقت بشری درنیاید و همانا از واردات غیبی است...))1.

به روایت همین تذکره2؛ سید قاسم تبریزی ملقب به قاسم انوار (757 837 ه-ق) شاعر تقریباً معاصر با حافظ که ممکن است در عهد جوانی محضر شمس الدین محمد را درک کرده باشد؛ (( معتقد دیوان حافظ بودی و دیوان خواجه را پیش او علی الدوام خواندندی و بزرگان و محققان را به سخن حافظ ارادتی ما لآ کلام است)). تذکره های مهم دیگری مانند؛ ((طبقات شاه جهانی)) نیز به همین وجه ارادت و اعتقاد عظیم جناب قاسم را به حضرت حافظ تأیید کرده اند3. هرچند در هیچیک از منابع تاریخی و پژوهشی فارسی از سید قاسم انوار به عنوان جامع و گردآورندۀ دیوان حافظ نامی آورده نشده است؛ امّا در مقالات متعدّد انگلیسی و فرانسوی مربوط به قرون هفده تا بیست میلادی، از او بعنوان جامع دیوان حافظ یاد کرده اند و بعید نیست که ((محمد گلندام)) معروف که موضوع مباحثات و تتبعات سلبی و ایجابی فراوانی در طول دهه های گذشته بوده است همان ((سید قاسم انوار تبریزی)) باشد4.

با وجود همۀ فراز و فرودهای تاریخی و بی ثباتی های عمیق سیاسی و اجتماعی در اقصی نقاط قلمرو پهناور زبان پارسی، اگر کسی قرن هشتم هجری را قرن کمال غایی ادبیات کلاسیک ایران بداند به هیچ وجه مبادرت به مبالغه و اغراق نکرده است. قرن مذکور؛ دوره ظهور دهها شاعر، حکیم ، عارف، کاتب و دانشمندان نام آشنا و ناآشنا است که علیرغم انجام تحقیقات ارزشمند متعدد توسط عالمان و اندیشمندان کشورمان در طول دهه های گذشته، همچنان نیاز به انجام تتبّعات ژرف بیشتر در شرح احوال، آثار مثبت و ایجادات فرهنگی صدۀ هشتم هجری در ساحت تمدّن پارسی در جنبه های اجتماعی، فرهنگی و تاریخی، بدیهی و لازم به نظر می آید.

بر این پایه؛ کانون مبحث ما در این نوشتار؛ در کنار ارایۀ دو تصحیح تازه و بدیع از اشعار حافظ و ناصر بخارایی؛ به یافتن سه غزل کاملاً مرتبط و تقریباً هم معنای دیگر با آنها از سلمان ساوجی، خواجوی کرمانی و عبید زاکانی، دیگر شاعران نامدار قرن هشتم هجری اختصاص دارد که تحت استقبال یا در استقبال یکدیگر سروده شده اند.

چون نیک بنگری در غزلیّات مذکور؛ سخن از یک ارتباط پیچیده بین مفاهیم ((تقدیر و تدبیر)) است که کمال حسن یار، عشق و مستی و آه آتشناک را در سوز سینه های شبگیر شاعران پنجگانۀ فوق؛ به لطف و خوبی تفسیر می کند.

غم جهان مخور و پند من مبر از یاد

که این لطیفۀ عشقم ز رهروی یاد است

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای

که بر من و تو در اختیار نگشاد است

 خواجوی کرمانی، عبید الله زاکانی و شمس الدین محمد حافظ در کنار یا حوالی آب رکن آباد و خواجه سلمان ساوجی و درویش ناصر بخارایی در بغداد؛ با نیروی پر خروش عشق و آواز رود به استقبال یکدیگر می روند و در کلام و نظم خویش با اعلام تسلیم در مقابل قضای آسمان؛ بر ناصحان بی عمل و ازرق پوشان سنگدل و بی ثمر در یک وزن، یک قافیه و یک روح6؛  چون دجله طغیان کرده و به یکدیگر پیغام همسویی و همبستگی فکری ارسال می کنند.

همچنانکه در مقالۀ قبلی مورد اشارت واقع شد؛ نگارنده حقیر این سطور در حال تصحیح تازه ای از نسخ خطی دیوان خواجه حافظ شیرازی و ملک الشعرا مولانا ناصر بخارایی است و در پژوهش خویش با بهره از نسخ کهن خطی؛ به اشعار و احوال سایر شاعران معاصر ایشان نیز نظری تطبیقی و قیاسی دارد. لذا هر از چندی در حین کار تصحیح؛ استقبال های جالب، هم جهت و گاهاً مغفول ماندۀ موجود در آثار شاعران معاصر قرن هشتم هجری بر وی کشف می گردد که اتحاد پنج غزل مذکور، یکی از مهمترین آنها به شمار می آید. از این رو؛ نویسنده بر کلیّت آن؛ بدواً نام ((خمسۀ تدبیر)) نهاد و در ادامه با انعکاس مطالب مربوطه، این غزلیات پنجگانه را با توضیحات لازم ارایه می نماید6:

ادامه این مقاله در لینک زیر قابل مشاهده می باشد.

برای دریافت متن کامل این مقاله اینجا کلیک نماید

مقاله حافظ در خمسه تدبیر در روزنامه اطلاعات (با تلخیص) اینجا کلیک کنید

مقاله فوق در سایت دایره المعارف 

برای دانلود فایل روزنامه اطلاعات اینجا کلیک کنید


ادامه مطلب
نشر دهید - Share By

 


 حکیم شمس الدین محمد بن بهاءالدین حافظ شیرازی، شاعری است که به اندازه سایر حکیمان نامدار تاریخ ادب پارسی، صاحب مقام عالی حکمت و فاتح قله های بلند معرفت و کمال انسانی است. پس از گذشت هفت قرن از روزگار حیات مبارک حافظ؛ اوهمچنان زبان ناطق آفتاب و ((لسان الشمس)) در دولت بیدار زبان و فرهنگ ایران است. از کران تا به کران؛ شعر او را چنان حشمتی است که در گرانش سحرانگیز و پر رونق ابیاتش، دل های صاحبدلان فرزانه و ابنای رنج دیدۀ در هر زمانه، همچون حکایت شمع و پروانه، مستانه در مدار آن سرگردان هستند.

سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد

که شعر حافظ شیرین سخن ترانه توست

 حکیم در خانۀ ارباب بی مروّت دهر؛ مبتلا به دردهای کهن و تکرار شوندۀ تاریخ تمدن انسانی است. استبداد، جنگ، بی عدالتی، فقر، جهل، تحجّر، تزویر و جامۀ ازرق؛ از جملۀ فروبستگی های کار جهان در دیدۀ ژرف بین و نیک خواه این مصلح شیرازی است. او پیش از آنکه به عشق ورزیدن، شهره شهرها باشد مشهور خوبان در کوی رندان عالم سوز است و هیچ منجّم را یارای شناختن کوکب بخت بلند و شدت جاذبۀ طالع اشعار مسیحایی و روح انگیزش نیست.

تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار

که توسنی چو فلک، رام تازیانۀ تو است

در اندرون این مرد خسته دل اما ندای آزادی، فریاد و آرزوی رهایی از دیار محنت آباد و ضرورت حذر از این عروس هزار داماد است که با منادای شکافتن سقف افلاک و در انداختن طرحی نو بر خانۀ ارباب بی مروّت دهر و اجتماعات انسانی، منظوم گردیده. حافظ حکیم است زیرا جان مستور در شعر او یک روح تمام عیار سیاسی و آرمانی دارد که از فراز و فرودهای تاریخی و انقلاب زمانه، حافظۀ کهنۀ چرخ و اصول بی فتوت فلک را می خواند و تو را از وقایع تلخ و راستین جهان، آگاه می سازد.

ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ

از این فسانه هزاران هزار دارد یاد

 

قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش

ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد

 

که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند

که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد

 

ز حسرت لب شیرین هنوز می‌بینم

که لاله می‌دمد از خون دیده فرهاد

 

مگر که لاله بدانست بی‌وفایی دهر

که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد

 

بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم

مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد

 

یأس حافظ امّا آمیخته با احساس است و احساس او آمیخته با امید به فرجامی روشن، برای فردا است. در مطمح نظر و بشارت کرشمۀ لطفش؛ انسان، بلند نظر و شاهبازی سدره نشین می باشد که سزاواری نشیمن در مدینه ای فاضله چون سرای رضوان دارد و چون نیک بنگری؛ از امعان نظر در اندیشۀ بلند و فلسفۀ واقعگرایانۀ نهفته در یکایک غزل های خواجه؛ شهادت و فریاد قدسیان سماوات به گوش جان می آید که دیوان او در بر دارندۀ همتی است که با نیروی انفاس سحرخیزان درمی آمیزد، بدرقۀ راه می گردد و تو را به رهایی از بند غم ایّام، رجای واثق می بخشد.

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند

 

الف-جهت مشاهده مقاله فوق در روزنامه اطلاعات اینجا کلیک بفرمایید

 ب - مقاله فوق در دایره المعارف

نشر دهید - Share By

Асад Гулзодаи Бухороӣ

 یگانه شاعر پارسی گوی معاصر در بخارای شریف
نویسنده : سعید کافی انارکی 
Mollana Assad Golzage Bukari
 
الف -صورت مختصر: چاپ در روزنامه اعتماد مورخ شنبه نوزدهم آبان ماه سنه 1397
 
 

مولانا اسد گلزاده بخارایی

نویسنده : سعید کافی انارکی- ساربان

آبان 1397  خورشیدی

ای بخارا کوچه ها و باغ راغت دلگشا

شاهرود و مسجد و ارگ منارت دلربا

حوض های مرمرینت دلکشند و دل پسند

ساکنانت چهره خندان، دلبرانت مه لقا

شاعرانت نام تو مشهور دنیا کرده اند

هرکه آید نزد تو ای هموطن آغُش گشا

دارالملک بخارا در سرزمین فرا رود یا ((ماوَراءُالنَهر)) در کنار شهر سمرقند از مراکز اصلی فرهنگ و تمدّن ساز در تاریخ ایران هستند که با یک سابقۀ شهرنشینی بیش از 2500 ساله از دوران هخامنشیان تا به امروز؛ فراز و فرودهای تاریخی بی شماری را بر خویش دیده اند. هرچند که فرهنگ این دیار در درازنای زمان، همواره فرهنگی ایرانی با آداب و رسوم مردمان پارس بوده است و مشاهیر بزرگ برخاسته از این سرزمین و نواحی آن چون آدم الشعرا رودکی، نظامی عروضی سمرقندی، حکیم ابن سینا، مولانا ناصر بخارایی، عصمت بخارایی، سپهری بخارایی،آغاجی بخارایی، بوالمثل بخارایی، شوکت بخارایی، خیالی بخارایی، عبدالطیف کرام بخارایی و غیره، جملگی در توسعه و بسط حکمت و ادب پارسی نقشی بی بدلیل و انکار ناپذیر داشته اند امّا جغرافیای سیاسی خاص آن اقلیم از قبیل قرابت زمینی با مناطق مغولستان، ازبکستان و روسیه؛ همواره این شمالی ترین استان پارسی گوی جهان را دستخوش تغییرات و تحوّلات تاریخی و سیاسی نموده است.

 آخرین حاکم ایرانی بخارا نادر شاه افشار بود که در سنۀ 1153 هجری قمری مناطق ماورا النهر را فتح کرد و بر آن حکم راند امّا پس از مرگ او دوباره این نواحی به دست ازبکان شیبانی افتاد و بعدها در قلمرو روسیه، اتحاد جماهیر شوروی و ازبکستان امروزی قرار گرفت.

با این حال چون نیک بنگری سمرقند و بخارا در کارخانۀ بی ثبات دهر؛ به کرّات در فتوحات اغیار، بخشیده شده و در کنایت خواجه حافظ با خال هندویی در خوان یغما معاوضه شدند، امّا به حمد الله و المنه در کوران حوادث زمان از دیوان قضا، خط امان بر زبان پارسی آوردند و همواره پارسی گوی ماندند.

با امعان نظر در احوال آن خاک غمناک بر ما پوشیده نخواهد ماند که مردمان نجیب و غیرتمند شمال ایران باستان، همیشه خود را فرزندان فردوسی توسی دانسته اند و تلاش های مذموم و سازمان یافتۀ بدخواهان در دوران حکومت شوروی نیز نتوانست مانع بقأ و توسعۀ زبان و ادبیّات فارسی در سرزمین های مذکور گردد. فیروزی پارسی درحالی است که در قرن گذشته؛ فرزندان خلف سلم و تور حتی با تغییر اجباری الفبای فارسی به حروف روسی؛ سعی در جدایی هرچه بیشتر مردمان نواحی پارس زبان مذکور از برادران و خواهران ایرانی و آثار و کتب برجای مانده از نیاکان مشترک ما نمودند و در طول دوران جنگ سرد، تلاشی بس عبث در راه انجماد روان و فرّه ایرانی در اتحاد شکنندۀ جماهیر ماورأ النهر کردند.

این مقال امّا از بهر بیان تاریخ و مصائب بی شمار در گذشته بر مردم شریف نواحی بسیار شمالی پارسی گوی نمی باشد. آنچه از نظر گذشت دیباچه ای بود بر معرفی همای اوج سعادت و نگارندۀ اوراق زرین سیادت در گلشن ایجادات ادب پارسی، یگانه شاعر فارسی گوی معاصر و زندۀ شهر بخارا؛ ((ملک الشعرا مولانا خواجه اسد گلزاده بخارایی)).

 این حکیم، شیر دلی است که در فراز و نشیب بیابان عشق، جفاها کشید و از بلایا نپرهیزید. او شاعری است که از اشعارِ تر و تازه و روح انگیزش به گوش دلهای عاشقان فرهنگ و ادب پارسی؛ ((آواز درآ)) باز می آید و دولت بیدار وجودش به کرشمۀ حُسن از جام اقبال همایونی، خون گرم حیات به جان زبان فارسی می بخشد.

متن کامل این مقاله در دایره المعارف بزرگ ایران 

یا در لینک ذیل 


ادامه مطلب
نشر دهید - Share By

 
 
با درود خدمت هم میهنان گرامی:
 به استحضار می رسانم که این حقیر در حال تصحیح دیوان مولانا خواجه ناصر بخارایی شاعر قرن هشتم هجری و همچنین تصحیح تازه و جامعی از دیوان لسان الغیب حافظ شیرازی می باشم. لازم به توضیح است که این دو پژوهش با بهره از کلیه نسخ خطی موجود از این دو شاعر بزرگ معاصر در کتاخانه های معتبر داخلی و خارجی در حال انجام است که با عنایت ایزد به زودی به زینت طبع آراسته خواهد شد. در این راستا از شما استدعا دارم تا چنانچه در کتابخانه ها و کلکسیون های شخصی و خانوادگی خود نسخی خطّی از این دو ادیب گرانمایه را در اختیار دارید در جهت غنا بخشیدن هرچه بیشتر به این تحقیقات ادبی با برقراری تماس با بنده از طریق مجاری ارتباطی مندرج در این وبگاه، پیشگام خدمتی ارزشمند و قابل ستایش به ساحت مقدس زبان و ادبیّات پارسی باشید. 
 
مولانا ناصر بخارایی
 
زلفت مرا به حلقۀ دام بلا کشید
بخت سیاه بین که به آخر کجا کشید
...
بودم مثال قطرۀ شبنم قرین خاک
مهر تو رُخ نمود و مرا بر هوا کشید
...
گل وقت صبح خرقۀ فیروزه چاک زد
تا آن نگار نازک رعنا، قبا کشید
...
بگریست زار وقت سحر شمع جان بداد
بیچاره دوش شب همه شب تا چه ها کشید
...
ناصر اگر ز دوست جفا می کشی چه باک
از عاشقان غریب نباشد جفا کشید

نشر دهید - Share By

About Us

Official website of Saeid Kafi Anaracki
سعید کافی انارکی-ساربان

پیوندهای روزانه

  • دادراه (1096)
  • تابلوی اعلانات

    شاهنامه فردوسی شاهنامه فردوسی